سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۰

ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد

هرچه بیشتر می گذرد بیشتر خودم می شوم. مثل چای کیسه ای که آدم باز می کند می گذارد توی آب جوش. بعد اولش رنگ ندارد بدبخت دیگر. هی که میگذرد پررنگ تر می شود. احساس چای کیسه ای دارم بعد از مهاجرت. تازه دارم خیلی کم کم رنگ خودم می شوم. آدم از بی رنگی کلافه می شود اولش. خودش را نمی بیند. هی از خودش می پرسد پس من چه شد؟ منِ آن همه سال ها! آدم زمان باید به خودش بدهد. زمان به خودتان بدهید. با خودتان مهربان باشید.
.