شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۰

دخترها

گرایشم را عوض کردم این ترم. بعد اینجا خیلی مدل بچه ها مدل بامزه ایست. یک گروهی هستند دخترهای خارجی. یک گروه بقیه آدم ها. دخترهای خارجی نه. یک گروهی هستند دخترهای خارجی به جز چینی و عرب. به عبارتی می کند آمریکای جنوبی و اروپای به جز فرانسه. ایران را هم می توانیم بزنیم تنگش. من راستش را بخواهید خیلی دوست ندارم عضو یک گروه باشم. خسته می شوم دمم مثل زنجیر به یک عالم آدم وصل باشد. همین مدل وِلی که هستم بهتر است. همه جا هستم و هیچ جا نیستم. اما دخترها را دوست دارم. (منظور از دخترها همان دِ گِرلز است که نام تجاری گروه دختران خارجی غیرچینی غیرعرب گرایش جدید می باشد) چیزی که بیشتر ازشان جدایم می کند خرخوانی شان است. بعله. خیلی خرخوان و بسیار باهوش هستند. استادها سرکلاس به طرف ما نگاه کرده می گویند اینها بسیار استرانگ هستند. به نظر من هر صدو بیست نفرمان خوبیم البته یعنی همه خیلی مثل همند. اما خب دخترها به طرز مشهودی یک سروگردن بالاترند. رمز موفقیتشان هم در گروهی درس خواندن است فکر کنم. و اینکه اولویت درس خواندن برای همه شان یکی ست. من نمی توانم باهاشان درس بخوانم چون اولویت درس خواندنم به اندازه آنها بالا نیست. و زبان درس خواندنم فرانسه نیست. مثلن بسیار شایع است که من وسط درس خواندن سر از وبلاگم در بیاورم. یا موچین بدست جلوی آینه پیدا شوم. ( در این لحظه ی دلپذیر عطر پلو و قرمه سبزی در خانه پیچیده) دیروز عصر با دخترها رفته بودیم سینما و خرید. امشب هم شام خانه یکی شان می خوریم. دارم فکر می کنم باید یک روز دخترها را دعوت کنم خانه بهشان چای نبات بدهم با گز و سوهان عسلی و لواشک. خدا را چه دیدی شاید خورشت بادمجان هم پختم.

هیچ نظری موجود نیست: