عود خیلی یکهو الی را رها کرد. الی هم خیلی یکهو مرا رها کرد. همه چیز آرام شده. منتظرش بودیم همه مان. از ویژگی های بزرگ شدن همین است. که آدم می تواند حدس بزند کدام بکِش بکِش ها تمام می شود، کدامشان تمام نمی شوند. کافی ست یک مدت مدارا کرد. مدارا کردیم همه مان. می دانستیم رد می شود. رد شد.
من یکمرتبه دلم آدم های جدید می خواهد. می دانید، آدمی که جدیدن شدم را خیلی دوست دارم. دلم می خواهد آدم ها منِ تازه را ببینند و بشناسند. احمقانه است می دانم. اما حقیقت دارد. آدم های قبلی را گذاشتم فعلن در صندوق درش را قفل زدم. حقیقت را بخواهم بگویم قفلی در کار نیست. یک نفر رفته نشسته روی صندوق آدم هام. یک مدلی انگار بلعیده باشد همه شان را. یک نفر با چشم های کوچکِ باهوش و دست های بزرگ مهربان. یک نفر که هنوز خیلی زود است برای نوشتن ازش.
.
۲ نظر:
مبارک باد :)
رعنا از روی صندوق پا شو، خفه شدییییییم :دی
ارسال یک نظر