سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

برداشت اول

دچار چندگانگی شدم از دست آدم های اطراف. بس که برداشتشان از من خیلی دور است از برداشت خودم از خودم. بعد؟ احساس تحیر وار عجیبی ست. مثلن؟ میگوید به نظر من هر کس مهمانی میگیرد باید یک رعنا هم دعوت کند برای تضمین شور و حال مجلس. بعد من؟ دقیقن نقطه مقابلم. حالا نمی توانم بگویم از این آدم ها هستم که مثل آدامس می چسبند به صندلی شان و ملت را تماشا می کنند. چون حوصله ام سر می رود از اینکار. اما دقیقن و کاملن می توانم بگویم از این آدم هام که سرم به کار خودم است فقط. یعنی در مهمانی ها آدم معاشرتی نیستم و هیچ وظیفه لیدربازی و این حرف ها برای خودم متصور نمی شوم. هی سرم را می اندازم پایین از این طرف سالن می روم آن طرف سالن و از آن طرف سالن می آیم این طرف سالن. صرفن چون هیچ جای دیگری جز مهمانی نیست که آدم بتواند این همه با کفش پاشه بلند راه برود. بعد یک بشقاب هم می گیرم دستم که یعنی دارم می روم خوراکی های هیجان انگیز برای خودم بیاورم. دلم خواست کمی می رقصم. حتی کمی می رقصم. این کمی خودش خیلی مهم است. نه جیغ می کشم، نه می پرم، نه داد می زنم که بچه ها فلان، اگر کسی دوربین داشته باشد هی جلوی دوربینش شکلک در می آورم و ژست می گیرم و آخر شب یواشکی عکس هام را از دوربینش پاک می کنم. یعنی در مهمانی مطلقن حواسم به ملت نیست و همه اش حواسم به این است که خودم را سرگرم کنم. تازه من آدمِ زود مهمانی-ترک کنی هستم در زندگی. یعنی معمولن من دارم می روم و هنوز ملت شام نخورده اند و کیک نبریده اند و کادو باز نکرده اند. یعنی بار اصلی شور و حال مهمانی هنوز شروع نشده. حتی اینقدر همه جانبه حواسم فقط به خودم هست که یک ربع آخر، یک ظرف گرفته ام دستم و در آشپزخانه بالاسر قابلمه ها برای خودم غذا می کشم که ببرم خانه بخورم. بعد این آدم بر می گردد به من می گوید تو به مهمانی شور و حال می دهی. شور و حالم کجا بود آخر؟ اصلن شور و حال را معنی کن ببینم چه می گویی شما؟
.

۱۳ نظر:

دانیال گفت...

من دقیقا نفهمیدم چی شد!
ولی اگه در مورد این حقیر تولدی در کار بود و تشریف آوردید بی زحمت تلاش فرموده، در معنای رایج کلمه ترکوندن ایفای نقش فرمایید.

AteFe گفت...

ولی من فکر می کنم لازمه حتما یک عدد سوژه مورد نظر را در هر میهمانی دعوت نمایید.

R A N A گفت...

:)) موافقم عاطفه

چکاوک گفت...

خوب می تونیم یه مهمونی ترتیب بدیم و تورو دعوت کنیم ببینیم واقعا تو کدوم دسته بندی قرار می گیری رعنا. شاید آدم ترکوندن پارتی نباشی، اما به نظرم مهمونی ها می تونن بی تو کسالت بار باشن. هستن آدمای آرومِ نترکونی که بی اونا یه چیزی کم داره دورهم جمع شدنا.

R A N A گفت...

:) شنیدی دانیال؟ آرومِ نترکونی که بی من یه چیزی کم داره دور هم جمع شدنا
بی من تولد نگیری ها. انتظار ترکوندنم نداشته باشین لطفن :دی

R A N A گفت...

چکاوک جان، هول میشم رفتار عادی م یادم میره
:پی

دانیال گفت...

البته ما قبل از شنیدن هم می خواستیم شما را دعوت کنیم!
در اون رابطه هم البته انتظار خاصی نیست، شما تشریف بیارین، الحمدا... ملت بترکون زیادن ولی با توجه به اینکه به نظر میاد ابعاد پنهان شخصیتی زیادی (حتی برای خودتون) دارید گفیتم تلاش فرموده شاید آشکار شد و خودتون هم حالش رو بردید...
والا

R A N A گفت...

:))))
آره. خصوصن که عروسی تون هم نبودیم باید جبران کنیم. فاطمه چرا خبری ازش نیست؟ نکنه می خواد بپیچونه مهمونی رو؟ فاطمه جون نگران کارا نباش. طلایه رو میفرستم کمکت :P

دانیال گفت...

نه بعید می دونم بخواد بپیچونه! یادم خاله ام هیج وقت از قبل به بچه اش نمی گفت که قراره مثلا یه جایی برن یا کسی بیاد یا هر چی دیگه که اون دوست داشت... به این خاطر که کچلشون می کرد از بس که می پرسید پس کی میان یا کی می ریم و ...
منم الان خیلی سعی می کنم که ازش نپرسم پس کی قراره برام تولد بگیره ولی خب همیشه هم موفق نیستم

. گفت...

"..حالا نمی توانم بگویم از این آدم ها هستم که مثل آدامس می چسبند به صندلی شان و ملت را تماشا می کنند"

من هستم. یعنی بودم و سالها در حال فرار از این خودم. این حذف شدگی در جمع ها رو می بینم. که چطور دیده نمیشم. که چطور شنیده نمیشم. که چطور آروم آروم حذف میشم. حالا بیشتر عادت کردم. میدونی تعریف آدم منزوی رو که تو فرهنگ لغت ببینی همین رو نوشته: کسی که دیده نمیشه.
سختی کار هم اوجایی هست، به خصوص اوایل، که به قول تو لیدر بودن هنوز برات ارزش به حساب میاد ولی ابدا چنین آدمی نیستی. چه کلنجاری با خودت باید بری تا ببینی و قبول کنی که کی نیستی.
..یعنی دقیقا تعبیر مناسب و ظریفی استفاده کردی. به خودم که نگاه میکنم همین تعبیر رو دقیقا میبینم که مثل آدامس میشینم رو صندلی و همین. و بامزه هم هست تعبیرت البته. ولی، با عرض معذرت از اینکه دارم قضاوتی میکنم درباره سخنت، حس کردم که انگار سالها و کیلومترها دوری یا میخوای دور باشی از این دیده تجربه نشدن ها، حذف شدن ها..

طلایه گفت...

بگو بگیره شاه داماد!من قول می دم بیام کمک!

R A N A گفت...

:)) دانیال کی نداره که! همون حول و هوش تاریخ تولدت باید باشه دیگه
. : وای چه کامنت خوبی بود! چقدر با دقت خوندی م :) مرسی! به کامنتت که آدامسی نیست! حالا ادعا می کنی خودت آدامسی هستی، باید بود و دید

فاطمه گفت...

طلایه جان خودت قول دادیا!