جمعه، دی ۰۳، ۱۳۸۹

در نگاهم تکه های یخ..

بس که این روزهایم را ننوشتم از دهن افتاد دیگر. بعد جالبی ش این است که از فرط پرماجرایی و تنها بودگی، تمام مدت داشتم لحظه لحظه ام را کلمه می بافتم که بیایم اینجا بنویسم.
مثلن از اینکه بعد از دو روزِ پرماجرای توسرزنانِ بی خواب و خوراک، تنهایی رفتم رستوران و دو پرس غذا برای خودم سفارش دادم و از بس از این حرکت دو پرس غذایی خودم هیجان زده شدم و ذوق کردم که اشتهایم پرید و نصف هر کدام از غذاها را هم نتوانستم بخورم حتی و بعد که غذاهای نصفه جلوی رویم مانده بود دلم گرفت که ای کاش یک پسر مثل گاو بخور همراهم بود و جاروبرقی وار ته بشقاب هام را خالی می کرد و من دو تا بشقاب سفید بزگ روی میز داشتم.
دیگر؟ دیگر از اینکه یک ربع ساعت مثل منگول ها داشتم با یک آقای ایرانی، انگلیسی دوست می شدم و هی با خودم میگفتم اوه! این فرانسویه عجب دلچسب است و چه خودمانی و چه همزاد پندارانه است حرف هاش و او هم با خودش می گفته این دختر عربه، چه سرتقی ست و چه همه حاضرجواب است و بعد که پرسیده بود بای دِ وی! تو هم داری می آیی فلانجا و من گفته بودم نو! من می روم ایران یکهو پریده بود که اِ تو ایرونی هستی دختر! و بعد مجبور شده بودیم از اول دوست شویم.
یا یا، یا از اینکه خانمه دقیقن همان موقع داشت بچه می زایید. یا از آن روز صبح که گم شدم بعد کنار دریا سر در آوردم. یا از آنکه بست نشستم روی صندلی و گفتم تا کارم درست نشود از مملکتتان نمی روم...

کلن؟ کلن این روزها سردم. همان طور که نسبت به کلمه هام و وبلاگم سردم، نسبت به آدم های دنیایم هم. دلتنگی نمی فهمم چیست این روزها. کسی اگر جلوی رویم بود، دوستش دارم و از موهای همیشه کوتاه مخملی و چشم های کوچک و دهان گشاد و شانه های پهنش کیف هم می کنم، اگر نبود اما کلن یادم می رود بودنش را. خواب باشم انگار این روزها. از این خواب های سیاهِ خالی.
.

۳ نظر:

AteFe گفت...

نمی شه آدم برسه به بهشت کوچک خوابهایش و بعد بگوید روزها سیاه هستند.
رعنا! این روزها فقط آسمان تا یک کمی بالاتر از برج میلاد سیاه است! تازه هوای همه جا هم که سیاه نیست!! این روزها را اگر قدرشان را ندانی می روند، دور می روند، گم می شوند. آنوقت دیگر هیچ وقت نمی یابیشان.
بالاخره چی کارت درس شد؟

فروغ گفت...

کجا رفته بودی رعنا؟! عاطفه از کدوم کار حرف می زنه؟ خب من دارم می میرم از فضولی! به منم بگید!

R A N A گفت...

عاطفه: :) بالاخره آره
فروغ: رفته بودم امتحان بدم. که با پاره ای مشکلات همراه شد