یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹

غرغرانه هایم

از دست یک دوست قدیمی یک دلخوری دیرینه دارم. بعد چند روز پیش بالاخره باهاش قهر کردم. حالا از همان چندروز پیش تا همین حالا، همین طور دارم در اشک غوطه می خورم. بعد نه قادرم جواب تلفن هاش را بدم، بس که گریه امان نمی دهد. نه می توانم براش توضیح بدم که چرا. نه می توانم خوشحال و خندان زندگی کنم برای خودم. گیر کردم یک جای بدفرمی. میشه حدس زد؟ از امروز صبح در تلاشم که طی یک پست در وبلاگ بی صاحب مانده، دلخوری دیرینه را به تصویر بکشم. بعد؟؟ نوشتن ش به همین راحتی ها نیست که. باید آدم هی یاد خودش بیاورد همه چیز را وقت نوشتن. چه کاری ست خب؟ لپ تاپم غرق شد بدبخت بس که زار زدم روی سرو کولش. کم خودش دق م داده در این سال ها؟ حالا پستش. بعد هی پسته نیمه رها می شود، هی باز می بینم راه بهتری ندارم. برمی گردم دوتا جمله می نویسم، باز از فرط اشک ریزانی منصرف می شوم..
خودم هم تعجبم می گیردها! یعنی اگر می دانستم هنوز این همه عزیز است برایم، گه زیادی نمی خوردم. دروغ گفتم. می دانستم عزیز است. برای همین قهر کردم اصلن. خواستم گره کور لعنتی سیاه از گوشه دلم باز شود. سخت است اما. راستش مطمئن هم نیستم باز شود آخر..
گریه تمام نمی شود که. هی از هق هق می افتد، باز به هق هق بر می گردد. بعد از هق هق می افتد، باز برمیگردد. قطع نمی شود اما. چه خاکی بر سرم می توانم بریزم حالا؟
.

۵ نظر:

ف گفت...

الهی ی ی ی ی!

می گم اینجا چه جوری میشه خصوصی نوشت؟! ?-:

AteFe گفت...

خوب آخه چرا می زنین خودتون رو ناکار می کنین.
بازم خاطر هم رو بخواین همو دوی داشته باشین

R A N A گفت...

ف: نداره خصوصی. باید ایمیل بزنی فککنم
عاطفه: تخسیر من نی بخخخدا

هفت گفت...

علاقه هم افیونی ست برای خودش!
و برای ما!
منطق فازی انگار برای بشر هم مصداق دارد. گاهی آدم بین صفر و یک گیر می کند!

نقش خیال گفت...

ممنون که سر زدی و داستان رو خوندی و نظر دادی. من آدرس وبلاگتو اضافه کردم به لینکدونی مون. خوش حال میشم که تو هم وبلاگ ما رو مهمون لینکدونیت کنی. ممنون.