بعضی آدم ها هستند که سخت اند
آدم های زیادی هم هستند. معمولا هم در جمع های سرخوشانه نادیده گرفته می شوند. چون اصولا آدم های روی طاقچه اند، آدم های دنیای معاشرت نیستند. یک پوسته سخت دارند آخر. بن بست اند انگار. راه ندارند.
بعد آدم باید خودش روزگاری سخت بوده باشد تا بتواند آدم های سخت را بفهمد. باید پوسته سخت را تجربه کرده باشد که بداند سخت بودن نشانه نرم نبودن نیست. که یعنی آدم هرچند سخت، اما دلش می تواند نرم باشد. که اصلا معمولا آدم هایی با دل خیلی نرم می روند سراغ پوسته خیلی سخت. یا نمی دانم، برعکس هم می تواند باشد. که یعنی پوسته سخت دلشان را همان جور نرم نگه می دارد.
پوسته آدم های سخت را نباید به زور شکست. نباید به رخشان کشید. سختی شان را نباید قضاوت کرد. نباید از نرم بودنشان تعجب کرد. نباید بی اعتماد بود بهشان. نباید ازشان ترسید. ترس ندارند به خدا. بس که می توانند مهربان باشند و خوب و خوب و خوب.. بس که خوب می توانند باشند، بس که تو خوبی لامصب. بس که دنیایت آنجا معرکه است.. بس که دلم می خواهد بیایم بنشینم درون پوسته ات، بی که شکسته باشم اش؛ بی که ترکیب ات را بهم ریخته باشم؛ معادلات زندگیت را لرزانده باشم. بیایم چهارزانو بنشینم کف دنیایت، که هی سوراخ سنبه های بودنت را کشف کنم و هی چشم هام برق بزند و آن لبخند گنده هه پهن شود روی صورتم..
نمی شود اما. پوسته ات را باید خودت بشکنی؛ که بی هیاهو خودت را سُر بدهی بیرون. همان گونه که من سال های پیش شکستم.. ترس داشت؛ درد داشت؛ اما شکستم..
آخر هیچ پروانه ای در پیله به پرواز نمی آید
.
آدم های زیادی هم هستند. معمولا هم در جمع های سرخوشانه نادیده گرفته می شوند. چون اصولا آدم های روی طاقچه اند، آدم های دنیای معاشرت نیستند. یک پوسته سخت دارند آخر. بن بست اند انگار. راه ندارند.
بعد آدم باید خودش روزگاری سخت بوده باشد تا بتواند آدم های سخت را بفهمد. باید پوسته سخت را تجربه کرده باشد که بداند سخت بودن نشانه نرم نبودن نیست. که یعنی آدم هرچند سخت، اما دلش می تواند نرم باشد. که اصلا معمولا آدم هایی با دل خیلی نرم می روند سراغ پوسته خیلی سخت. یا نمی دانم، برعکس هم می تواند باشد. که یعنی پوسته سخت دلشان را همان جور نرم نگه می دارد.
پوسته آدم های سخت را نباید به زور شکست. نباید به رخشان کشید. سختی شان را نباید قضاوت کرد. نباید از نرم بودنشان تعجب کرد. نباید بی اعتماد بود بهشان. نباید ازشان ترسید. ترس ندارند به خدا. بس که می توانند مهربان باشند و خوب و خوب و خوب.. بس که خوب می توانند باشند، بس که تو خوبی لامصب. بس که دنیایت آنجا معرکه است.. بس که دلم می خواهد بیایم بنشینم درون پوسته ات، بی که شکسته باشم اش؛ بی که ترکیب ات را بهم ریخته باشم؛ معادلات زندگیت را لرزانده باشم. بیایم چهارزانو بنشینم کف دنیایت، که هی سوراخ سنبه های بودنت را کشف کنم و هی چشم هام برق بزند و آن لبخند گنده هه پهن شود روی صورتم..
نمی شود اما. پوسته ات را باید خودت بشکنی؛ که بی هیاهو خودت را سُر بدهی بیرون. همان گونه که من سال های پیش شکستم.. ترس داشت؛ درد داشت؛ اما شکستم..
آخر هیچ پروانه ای در پیله به پرواز نمی آید
.
۳ نظر:
چه قدر دوست داشتم این چیزی رو که نوشتی ....
دلم می خواهد بیایم بنشینم درون پوسته ات، بی که شکسته باشم اش؛
in dastan janbeye Dynamic ham dare! yanni masalan man khodam ye doreHayii kheyli pooostam sakht mishe... vali masalan alan OK am!
افسانه: كل اين پست رو نوشتم كه همين يه جمله رو بگم
شايان: نه بهت مياد از بيرون اونقدر سخت باشي كه من اينجا توصيف كردم، نه از درون اونقدر نرم كه باز من اينجا گفتم
:P
شاياني كه من مي شناسم البته
;)
ارسال یک نظر