از توی کمدم صدا می آید. به خدا. صدایی شبیه به ناله. ناله یک جغد پیر.
من؟ دلم آشوب بود از قبل ترش، زیر دوش که رشته سنگ های میان موهام پاره شد. من سنگ های کوچک رنگی را از کف حمام جمع می کردم و غصه می خوردم برای دیگر نداشتن شان.
این صدا اما، از جایی میان دیوار است انگار. میان آجرهای سرد. حوله چقدر کم است در مقابل هجوم سرما بر پوست نمناک من.
صدا می آید هنوز. و من فکر می کنم، باید عادت کرد لابد. به سردی سرامیک های کف اتاق. به آسمان خاکستری زمستانی که انگار بهار نمی شود هرگز؛ نه با نم نم باران، نه با شکوفه گل ها.. ه
پس کی می میرد این جغد پیر؟
.
من؟ دلم آشوب بود از قبل ترش، زیر دوش که رشته سنگ های میان موهام پاره شد. من سنگ های کوچک رنگی را از کف حمام جمع می کردم و غصه می خوردم برای دیگر نداشتن شان.
این صدا اما، از جایی میان دیوار است انگار. میان آجرهای سرد. حوله چقدر کم است در مقابل هجوم سرما بر پوست نمناک من.
صدا می آید هنوز. و من فکر می کنم، باید عادت کرد لابد. به سردی سرامیک های کف اتاق. به آسمان خاکستری زمستانی که انگار بهار نمی شود هرگز؛ نه با نم نم باران، نه با شکوفه گل ها.. ه
پس کی می میرد این جغد پیر؟
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر