دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۰

هی دوش می گیرم، کاکوتی می خورم، آرایش می کنم، خودم را می برم پاریس می گردانم، لباس می خرم، با آدم ها حرف می زنم، ایرانی جدید پیدا می کنم.. بهتر نمی شوم اما. استرس عجیبی بر وجودم حکمفرماست. در این حد که هر لحظه ی معمولی ای مثل حالای در خانه، قلبم دارد توی دهانم تالاپ تولوپ می کند. سر کلاس امروز مثلن، استاد که حرف می زد و نمی فهمیدم استرس برم می داشت. حتی نزدیک بود بالا بیاورم از استرس ها! بعد حالا کاملن طبیعی بود که جلسه آخر درس باشد و من هیچ وقت درسه را نخوانده باشم و فقط سرکلاس گوش داده باشم و چهل درصد حرف های استاد را بفهمم فقط. یعنی می خواهم بگویم ایران که بودم از جلسه دوم به بعد هیچی نمی فهمیدم. شب امتحان تازه می نشستیم می خواندیم و دوزاری ها دانه دانه می افتاد و همه چیز خوب بود و استرس نداشتم. اینجا یک مدل عجیبی شدم اصلن. سریع استرس برم می دارد می برد. همه وقت مفیدم را دارم سعی می کنم خودم را آرام کنم. حجم کار البته خیلی زیاد است. به نظرم باید این دوره های یک ساله فشرده را ریشه کن کنند. یک مدلی ست که امروز مثلن یک گزارش باید بدهی و فردا از پروژه نهایی یک درسی دفاع کنی و پس فردا میان ترم داری و روزی هم بین شش تا نه ساعت کلاس داری. بعد یک درس های مسخره ای هم دارید این وسط که تو رئیس یک شرکتی مثلن و باید بروی برای خودت نیرو استخدام کنی برای هر پروژه و هی رزومه دریافت می کنی و یعنی یک عالمه کار چرت وقت گیر. بعد استرس زاست دیگر به خدا. نگویید نیست. همه اش یاد خانم گرافولوژی ست می افتم که میگفت چرا حالا تو این همه ایده آلیستی؟ هی می خواهم بروم پیدایش کنم بپرسم چگونه نباشم؟ یادم بدهید واقعن. نمی دانم چرا ایده آل این همه از من دور است. ایران که بودم ایده آل نبودم هیچ وقت ولی ایده آل نزدیک بود. دستم را دراز می کردم توی مشتم بود و همین خیالم را راحت می کرد و اعتماد به نفس بهم می داد. اینجا ایده آل از من خیلی دور است و این استرس لامصب هی دورترش می کند و اگر بلدید بیایید به من یاد بدهید چکارش کنم لطفن.
.

۵ نظر:

دانیال گفت...

سلام
استرست رو درک کردم، نصفه نیمه بودم تو این موقعیت... بده وقتی آدم عادت کرده باشه به سوار شدن بر جریان زندگی و یه هو ببینی دیگه آب میبرت هول بر میداره آدمو...
ولی چیزی که من مطمئنم و اون بار هم کمکم کرد اینه که من همیشه دقیقه نود از پسش براومدم، دقیقه نود همیشه یه چیزی شبیه معجزه پیش میاد، به نظر میرسه شما هم اینطوری باشی! تا دقیقه نود فقط شاد بازی کن
شاد زی ...

R A N A گفت...

:)
مرسی دانیال از کامنتت.. خوندمش یادم افتاد که آره دقیقه نوده باید خوب بشم دیگه..

AteFe گفت...

سلام
یه لحظه محاسبات منطقی رو بذار کنار.
یه لحظه خودت رو با آدمای دور و برت مقایسه نکن...
بعد بدون اینکه بخوای با بقیه خودت رو مقایسه کنی، ببین آخرِ آخش چی می خوای، می خوای چیکار کنی.
هول نشو، متاسفانه عادت کردیم خیلی وقتا ایده آل ها رو تو مقایسه با بقیه در رابطه با قوانین اجتماعی و گروهی که توش هستیم تعریف کنیم و این همیشه ما رو از خودمون از اونچه که می خوایم دور می کنیم.
فکر کن اگه تو یه گروهی باشی که ادامه تحصیل تو خارج در اون گروه ارزش باشه اونوقت منی که اصلا واسه این کار تلاش نمی کنم و تو این فضا نیستم آدم ایده آلی نیستم به قولی بهم می گن ول معطلم
اما تو فضای کسب و کار شاید دوستام فکر کنم که آدم ایده آلیم
ولی واقعیت اینه که اگه خودم بخوان بگم نسبت به اونچه همیشه دلم می خواسته نه ایده آلم و نه اینکه ول معطلم. نسبت به اونچه که همیشه تو زندگیم دوس داشتم، فضاهای فکری و احساسیم، تو خیلی ایده آلی برای من و من از ایده آل خیلی دورم....
دیگه می بینی همه چیز نسبی رعنا

R A N A گفت...

:***************
عاطفه...

ن ا ر س ی س گفت...

فرصت نمی خوای بدی به خودت یعنی ؟؟؟

واسه اون حرفای استاد پیشنهاد می کنم ضبط کنی بعدا سر فرصت مرور کنی ... اذیت نکن خودتو ... جا می افتی دختر ...