دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۰

نوشته ام خیلی در این دو ماه، که چشم هام به جنبه های جدیدی از خودم و زندگی باز شده. بی که تلاشی کرده باشم یا انتظارش را داشته باشم یا هیچ. بعد بسته به اون حقیقتی که چشمم بهش باز شده! گاهی خیلی منطقن یک سری رفتارهام عوض شده. که خیلی این مدل عوض شدن را دوست دارم. مثل فتح مکه بدون جنگ و خونریزی. یک سری رفتارهاییم که باید ولی عوض نشده. فقط آن حق پررنگی که پشتش برای خودم قائل بودم قبلتر پاک شده. که خب آدم نرم تری م کرده در معاشرت با دیگران. اما هنوزبه طور جدی ازم سر می زنند. بعد من همه اش فکر می کنم زندگی باید مثل همان فتح مکه باشد. حتمن تکه های بیشتری از پازلم باید پیدا شود. پیدا شدن شاید کلمه خوبی نباشد اینجا. چون اصولن آدم می گردد تا پیدا کند. من منظورم آن مدلی ست که یک نفر دارد رد می شود پایش گیر می کند به یک کلید و یک لامپ گرد گنده وسط یک عالمه سیاهیِ زندگی چه همه سخت است.. روشن می شود و می بینی هه. چه زندگی نرم است بدبخت.
زندگی م باید نرم تر از این باشد اما. نیست. منتظرم یک نفر رد شه.
.