یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

آن خانه و آن خیابان..

فرشته موفرفری کوچک قشنگم
دوسال پیش در چنین روزی این پست رو نوشتم..
روزهایی که رفتند برنمی گردند.. این فاصله هم.. ذره ای کم نمی شود.. می دانی؟ دلم تنگ شده.. برای خیلی آدم ها. برای خیلی لحظه های معمولیِ نه حتی خوشایند. برای غمِ ولوی شب جمعه های غبار گرفته تهران.. برای پل چمران.. برای بیست سالگی و شیدایی عاشقی هاش.. برای آن خانه ویلایی بزرگ قدیمی.. در آن کوچه ای که تک تک خانه هایش داستان دارد.. برای آن تک درختی که سال ها با مقنعه های چانه دار کنارش منتظر سرویس مدرسه می ایستادم.. برای خانه ای با دیوارهای سفید و در طوسی.. که در حیاطش پینگ پنگ بازی می کردیم و گاه به گاه با پول تو جیبی هایمان جشن خوراکی می گرفتیم.. تو یادت هست فقط، نه؟
.

هیچ نظری موجود نیست: