بی حوصله و خسته و کلافه ام. ساعات کاریم زیاد است. راهم دور است. دقیقن از این کله شهر هلک هلک می روم آن کله شهر. آن هم چه؟ ترافیک، برف، آویزان مترو و اتوبوس و تاکسی. آن هم کجا؟ سوله های کل و کثیف خارج شهر. مثل نقل و نبات پرسنل طبقه پایین به جرم تجاوز به عنف می افتند زندان و آزاد می شوند. هوا سرد است. بخاری برقی زیر پایم را مدیر بخشید به اتاق فروشنده های تلفنی. گفت اگر مریض شوند صدایشان می گیرد و نمی توانند تلفن کنند و فروش می آید پایین! در تمام عمرم این همه لباس روی هم نپوشیده بودم. کاش لااقل قد سر سوزن شخصیت کاری برای آدم قائل بودند. نیستند. این جماعت فرق مهندس و ویزیتور را نمی فهمند. وقتی می گویم کامپیوتر می خواهم میز می خواهم اینترنت می خواهم، فکر می کنند اینها قرتی بازی ست. من بدون کامپیوتر چکار می توانم بکنم آنجا!؟ این است که هرروز باید لپ تاپم را کول کنم این همه راه. خسته ام می کند. هر مدرکی که تهیه می کنم باید یک فلش به دندان بگیرم و از این اتاق به آن اتاق بدوم. چرا که یک سیم شبکه را ده روز است که پشت گوش می اندازند. دارم کلافه می شوم کم کم. آرام و کم حرف و گوشه گیر شده ام. احساس می کنم کسی اینجا مرا نمی فهمد. کسی هیچ جا مرا نمی فهمد.
.
.
۷ نظر:
چقدر سخته اینجوری
امیدوارم کار دائمت نباشه
آدم گاهی سر کار فکر می کنه که همه سرمایه اش که یه قالب یخ ِه، آورده تو بیابون و داره آب میشه و هیچ کاری هم نمی تونه بکنه
:((
مهدی چه توصیف خوبی بود!! دوست داشتم
حسین: اینقدرم البته سیاه نیست. ;)
Mohem one ke ranaye ma mitoone too har makani Ba har gheshr adami Bastet va oonaro be ehteram vadare....
بهترین راه چاره اینه که بگی میخوام ادامه تحصیل بدم و سرکار نری!البته بهتره که بری یه جای بهتر دکتر شی!
عزيزم خوب نرو ... چه كاريه آخههههههههههههه ؟ مرض داري؟ يا از خودآزاري لذت ميبري؟ چهقدر من بهت گفتم نرو؟!!!!! كي ميخواي آدم شي آخه؟
بابا...
من کلن دیروز حالم خوب نبود! به همه چی گیر دادم. این جوریا هم نیست.
ارسال یک نظر