اول: هنوز در همان دوره پرحرفی به سر می برم.
دوم: یک حرکتی امروز صبح به انجام رساندم، تاریخی! کتری داشت روی گاز می جوشید و قلپ قلپ بخار ازش ول می شد در سرمای آشپزخانه خاموش صبحِ هنوز تاریک. بعد منِ خرِ خواب آلو، برداشتم شِرشِر آب جوش ریختم در لیوان و با یک دست کتری را گذاشتم روی گاز و با دست دیگر لیوان را بردم به سمت دهان و بعله! قُرت و قُرت و قُرت که نشد البته، همان قرت اول بیچاره ام کرد. خوشبختانه قورتش ندادم که اگر داده بودم کارم به بیمارستان کشیده بود حتمن. آبش آنقدر داغ بود که مغزِ نیمه خوابم بیدار شود و جلوی فاجعه را بگیرد. زبانم اما سوخته. یک طور بدی که تا به حال نسوخته بود. یک لایه تاول سرتاسر زبانم نشسته و جز آب سرد هر چیز دیگری که وارد دهانم شود پوست زبانم را می کند و می برد و پووووف.
سوم: ماجراهای رعنا در لوله آزمایش:
بعد از مدتهای مدیدِ درازی، دلم برای مردی که همین دورو برهاست تنگ شده. بعد ذوق برم داشته کلن. بسکه همیشه دلم برای آدم های فرسنگ ها دور تنگ شده بود گمان کرده بودم که دچار یک جور روان پریشیِ مردِ دوردست ها شده ام. حتی به کله ام زده بود که به پزشک مراجعه کرده، مشکلم را مطرح کنم. منطقن هم وقتی آدم چندسال از مفیدترین سالهای عشق ورزی اش را به کسانی در سرزمین های دور عشق ورزیده باشد، دور از ذهن نیست که عاشقیت از نزدیک، از یادش برود. حالا اینکه عاشقیت از نزدیک از یادم رفته یا نه را بعدن به سمع و نظرتان می رسانم. فعلن تا همین مرحله دلتنگی پیش رفته ام و دارم تعجب می کنم ازاینکه دلتنگی م قرار نیست کِش بیاید و با اینکه این روزها هردوتامان آدم های سوپر شلوغی هستیم، اما امروز می گویی دلم دارد تنگ می شود، فردا می توانید هم را ببینید. راستش را بگویم ته دلم می خواستم که ماموریتی، مصاحبه ای، جلسه طولانی ای، چیزی بپرد این وسط و دلتنگی هه کش بیاید کمی. بس که در وجود من دلتنگی و عشق به هم گره کور محکمی خورده اند، همه اش گمان می کنم اگر دلتنگی تمام شود یعنی هر عشقی در نطفه خفه می شود.نمی شود؟
چهارم: سلامتی همه کسانی که تا پست داغ است کامنت را می چسبانند.
پنجم: دارد می شود دو سال که موهایم را کوتاه نکردم. برای اولین بار در زندگی م دلبسته موهای بلند شده ام. از این حس هایی که تا به حال به نظرم ایش و پیف و پوف می آمدند که بابا این ننر بازی ها چیست و موهای کوتاهِ قاطی پاتی خیلی هم دلربا تر است و چه و چه و چه. این روزها اما این حرف ها توی کله ام نمی رود. یک تار موهایم که کش می آید و تقی صدا می کند و کنده می شود انگار بند دل مرا بریده باشند. اگر هم فکر کردید که هرروز موهایم را شانه میکنم اشتباه کردید، حتی یک روز درمیانش را هم اشتباه کردید. کلن اگر فکر کردید هر موقعی به جز توی حمام که خیس و نرم و لیزند، شانه شان می کنم اشتباه کردید. موهای قشنگ بلندم را تق و تق بکنم که حالا مثلن شانه کرده باشم؟ نمی خواهم شانه کنم اصلن.
.
دوم: یک حرکتی امروز صبح به انجام رساندم، تاریخی! کتری داشت روی گاز می جوشید و قلپ قلپ بخار ازش ول می شد در سرمای آشپزخانه خاموش صبحِ هنوز تاریک. بعد منِ خرِ خواب آلو، برداشتم شِرشِر آب جوش ریختم در لیوان و با یک دست کتری را گذاشتم روی گاز و با دست دیگر لیوان را بردم به سمت دهان و بعله! قُرت و قُرت و قُرت که نشد البته، همان قرت اول بیچاره ام کرد. خوشبختانه قورتش ندادم که اگر داده بودم کارم به بیمارستان کشیده بود حتمن. آبش آنقدر داغ بود که مغزِ نیمه خوابم بیدار شود و جلوی فاجعه را بگیرد. زبانم اما سوخته. یک طور بدی که تا به حال نسوخته بود. یک لایه تاول سرتاسر زبانم نشسته و جز آب سرد هر چیز دیگری که وارد دهانم شود پوست زبانم را می کند و می برد و پووووف.
سوم: ماجراهای رعنا در لوله آزمایش:
بعد از مدتهای مدیدِ درازی، دلم برای مردی که همین دورو برهاست تنگ شده. بعد ذوق برم داشته کلن. بسکه همیشه دلم برای آدم های فرسنگ ها دور تنگ شده بود گمان کرده بودم که دچار یک جور روان پریشیِ مردِ دوردست ها شده ام. حتی به کله ام زده بود که به پزشک مراجعه کرده، مشکلم را مطرح کنم. منطقن هم وقتی آدم چندسال از مفیدترین سالهای عشق ورزی اش را به کسانی در سرزمین های دور عشق ورزیده باشد، دور از ذهن نیست که عاشقیت از نزدیک، از یادش برود. حالا اینکه عاشقیت از نزدیک از یادم رفته یا نه را بعدن به سمع و نظرتان می رسانم. فعلن تا همین مرحله دلتنگی پیش رفته ام و دارم تعجب می کنم ازاینکه دلتنگی م قرار نیست کِش بیاید و با اینکه این روزها هردوتامان آدم های سوپر شلوغی هستیم، اما امروز می گویی دلم دارد تنگ می شود، فردا می توانید هم را ببینید. راستش را بگویم ته دلم می خواستم که ماموریتی، مصاحبه ای، جلسه طولانی ای، چیزی بپرد این وسط و دلتنگی هه کش بیاید کمی. بس که در وجود من دلتنگی و عشق به هم گره کور محکمی خورده اند، همه اش گمان می کنم اگر دلتنگی تمام شود یعنی هر عشقی در نطفه خفه می شود.نمی شود؟
چهارم: سلامتی همه کسانی که تا پست داغ است کامنت را می چسبانند.
پنجم: دارد می شود دو سال که موهایم را کوتاه نکردم. برای اولین بار در زندگی م دلبسته موهای بلند شده ام. از این حس هایی که تا به حال به نظرم ایش و پیف و پوف می آمدند که بابا این ننر بازی ها چیست و موهای کوتاهِ قاطی پاتی خیلی هم دلربا تر است و چه و چه و چه. این روزها اما این حرف ها توی کله ام نمی رود. یک تار موهایم که کش می آید و تقی صدا می کند و کنده می شود انگار بند دل مرا بریده باشند. اگر هم فکر کردید که هرروز موهایم را شانه میکنم اشتباه کردید، حتی یک روز درمیانش را هم اشتباه کردید. کلن اگر فکر کردید هر موقعی به جز توی حمام که خیس و نرم و لیزند، شانه شان می کنم اشتباه کردید. موهای قشنگ بلندم را تق و تق بکنم که حالا مثلن شانه کرده باشم؟ نمی خواهم شانه کنم اصلن.
.
۱۱ نظر:
هم چین خوب وصف شده ماجرای این سوختگیه ، همذات پنداری کردم انگار سوخت زبونم
Rana kheili khub minevisi mooham ham bahat hamzad pendari kard!
" چند سال از مفید ترین سال های عشق ورزی..."
راس میگیا....این چن سال
سلامتیه کسایی که تا داغه به کامنتا عکس العمل نشون میدن!
از این پستها که آدم نمیداند برای کجایش باید کامنت بگذارد!
این روزها خواننده پر و پا قرص این روزنوشت های شما هستم.
آمدم با اولین کامنتم بعد از این همه پست اعلام حضور کنم!
راستی عشق و دلتنگی اصولا همیشه با هم اند. جدا نمیشوند که هیچ وقت!
ولی عجب دلتنگی شیرینی!
شاد باشید. :)
حسین: جواب کامنت شما رو توی پست نوشتم ;)
مرضیه، متین: :)
ناشناس: مرسی! اسمت کو پس؟ خانم دلبسته موهای بلند؟
فراتر از بودن: مرسی از اینکه می خونیم. مرسی از کامنت و شما هم شاد باشی همیشه
ouch! don't get yourself killed Rana...
احساس سوختگی زبون، بهشدت منتقل شد
خصوصا خط آخر که قشنگ چندشم شد
خدا صبر بده!!!
--------------
بیربط:
این را هم، برای امپراطوری نوشتم که میرود
http://AbKheradRoshani.blogfa.com/post-56.aspx
اول : برعکس من در دوره بی حرفی به سر میبرم
دوم:دو روز پیش دندونپزشکی بودم،مثلا داشت عصب کشی میکرد، یه میله داغ کرد که نمیدونم کجای دندونم رو بسوزونه که زد به زبونم، زبان مبارک سوخت
چهارم: فکر کنم میشینن وبلاگ رو هی رفرش میکنن تا یه پست جدید بیاد :دی
ممد جان ( زبل خان ) شما که دیگه این کاره ای چرا ؟
کلی افزونه هست برای اینکه پست جدید میاد بفهمی ، مزه اش هم به همینه که تا حس طرف رو نوشتش داره منتقل میشه کامنت بذاری
;)
ارسال یک نظر