جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

یک جور شلوغِ قاطی پاتی ام. شلوغِ قاطی پاتی بهترین توصیفی هست که می تونم از خودِ این روزهام بنویسم. راستش بهتر که فکر می کنم می بینم شاید دوست دارم شلوغِ قاطی بودن رو. چون هرجای زندگی م رو که مرور می کنم می بینم یه شلوغِ قاطی پاتی بودم. یعنی یه جورایی همیشه خودم رو شلوغ نگه داشتم. همیشه با یه دست صدتا هندونه برداشتم. انگار زندگی غنیمتی باشه که بخوام هرچی بیشتر ازش بکنم، چنگ زدم به تمام فرصت های کاری و درسی م. به تمام دوست داشتنی هام. به تمام هیجانات ممکن و ناممکن. بعد؟ چنگ زدم فقط، همه رو کندم و چیدم جلوی روم. نمی خوام بگم رها شدن، یا شکست خوردن یا هرچی. بالاخره همه شون در وقت قانونی به سرانجام می رسن یا رسیدن. اما خب شلوغ نگه ام می دارن، داشتن. آدمِ یکی یکی و کامل و دقیق نیستم. آدم کیلوکیلو و شکمی ام. آدمِ یکهو جمع کردن، یکهو سروته شو دوختن، طوری که بهترین طورِ ممکن نیست هیچ وقت..
بعد؟ با بخش شلوغش کار نداشتم امشب. می خواستم از قاطی پاتی ش بنویسم... که نشد. بس که توی خونه ما همه باید با هم شام بخورن و بس که مجبور شدم برم کوکو سبزی بخورم و حالا که برگشتم نمی تونم کلمه های اینجا رو به اون مفهومی که میخوام ربط بدم و بس که یه نویسنده آماتورِ دوزاریِ قاطی پاتی بیشتر نیستم ...
.

هیچ نظری موجود نیست: