پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

عطر طالبی

یک خانم پیری جلوی ماشینم را گرفت تا سوارش کنم. یک عالمه کیسه خرید دستش بود. می دانستم که خطرناک است و ممکن است در کیفش چاقو داشته باشد یا تفنگ حتی. می دانستم ممکن است بخواهد ماشینم را بدزدد یا حتی خودم را هم. ده قدم تا مقصدم بیشتر نمانده بودم و می دانستم این ده قدم ماشین سواری کمکی بهش نمی کند. اما ایستادم. سوارش کردم. کیسه های خرید را با حوصله می چید روی صندلی عقب ماشین. یک تاکسی زرد پشت سرم بوق می زد. خانمه نگران نبود. من هم. من داشتم فکر می کردم که زندگی سخت است واقعا. خانمه داشت فکر می کرد طالبی را باید روی پایش نگه دارد. من داشتم فکر می کردم که از بچگی عاشق بوی طالبی بودم، هستم هنوز. پرسیدم خانه اش کجاست. گفت. مقصدم را رد کردم تا خانمه را برسانم. شاید اگر طالبی نخریده بود همان جا پیاده اش کرده بودم. پیاده اش نکردم ولی. جلوتر یک خانم پیرتری ایستاده بود. یک عصا دستش بود. دست تکان داد که سوارش کنیم. سوارش کردیم. مهربان شده بودم آنروز. قیافه ام اصلا شبیه به دخترهای مهربان نبود اما. بیشتر یک خوشگل بداخلاق بودم تا مهربان. اما هردوتا خانم پیر را رساندم در خانه هاشان. داشتم فکر می کردم که زندگی شان حتما تا به حال به اندازه کافی سخت بوده. داشتم فکر می کردم گناه دارند گرما هم بخورند. که کیسه های سنگین دستشان بگیرند. داشتم فکر می کردم زندگی به اندازه کافی سخت هست. داشتم فقط به همین فکر می کردم.
.

۴ نظر:

سبا گفت...

خوشبختی... یک مفهوم انتزاعی دور از دسترس است... برای من یکی که راحت تر است اصلا دنبالش نگردم. اصلا ادای آدم خوبه ها را هم در نیاورم، به روی خودم نیاورم که زندگی سخت است و هیچ خانم پیری را هم سوار ماشین نکنم!
راستی، اعتماد به نفست جای تحسین دارد : "بیشتر یک دختر خوشگل بداخلاق بودم تا مهربان!"

محـمد گفت...

تو کی وقت می کنی پیرزن طالبی به دست جابجا کنی؟ :)

مهرداد شهابی گفت...

بابا خوشگل ِ بداخلاق، بابا دختر مهربون... یعنی آدم به داشتن خواهری مثل تو افتخار می کنه هــــا DDD:


پ.ن. طالبیشُ آخرش ازش گرفتی بابتِ کرایه خواهری، نه؟ (; اگه مقاومت کرده باشه، کاش بهش گفته باشی:" ببین مادر، زندگی سخته، سخــــت!" DD:

golbonmol گفت...

بله. عطر طالبی مستی آور است.
و فکر کن که چه تنهاست آب طالبی خور محل اگر در سرزمین بی طالبی باشد
اما در مورد چاقو و تفنگ ...
در مملکت زندان اندیشه ها بزه آزاد است اما بی خیال...زن هائی که بار زیاد دارن همون مادرای ماها هستن با این تفاوت که قبل از اینکه باباشون براشون ماشین بخره یا یه کار خوب پیدا کنن زن کسی شده ان که براشون ماشین نخریده یا کار خوبی نداشته. من همیشه بار زیاد کشیدم. از بچگی. هنوزم ماشین ندارم. برای همین می فهمم سنگینی بارو. می فهمم آدم چرا باید به کسی که بار داره کمک کنه. دریغ نکن. حتی از مرد ها. اگه پول بنزین داری. چون خیلی ها هشتشون گرو نهشونه که پول تاکسی کمتر بدن. از من به تو نصیحت. همه مثل من عاشق پهلوون بازی نیستن.