یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش/ زده ام فالی و فریادرسی می آید

خسته شده ام از ماسک خندان احمقی که چسبانده ام روی صورتم، وجودم، زندگی م.. راه نفسم را گرفته انگار.. حقیقت این است که من خسته و غمگینم. من تکه پاره شده ام، می دانی؟ همه ی من با من نیست و این بی تابم می کند.. یک آتش کوچک میان دلم دارم که گاهی شعله می کشد و آخ از وقتی که شعله می کشد..
این شبها.. خواب های عجیبِ سخت می بینم.. کاش اینجا بودی.. یا کاش خانه ام همین نزدیکی بود.. مثل پسرک اتاق روبرو هر جمعه شب چمدانم را می بستم و می رفتم آن سر شهر.. آن وقت جای پسرک اتاق روبرو این همه خالی نبود، نه؟ آنوقت من آخر هفته ها این همه اینجا زیادی نبودم.. کاش اینجا بودی.. آن وقت ما هم را داشتیم و دنیا به هیچ جامان نبود.. نه پسرک اتاق روبرو و چمدان جمعه شب هایش، نه منوی درهم برهم رستوران کنار مترو، نه حتی باران.. که ببارد یا نبارد..
.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

هی دختر جون درست میشه، غصه نخوری،جای به این خوبی نزدیکی قشنگی ، خیلی سخت گذشت 4 5 ساعته خونه ای، غصه نخور رعنا جونی، ماجراجویی کن تجربه کن بخند گریه کن غذا بپز مهمون دعوت کن مهمونی برو امتحان کن زندگی کن گلی جون

مادیان وحشی گفت...

این نیز بگذرد....

AteFe گفت...

هی دختر مو فرفری، من دیشب یه عالمه اینجا تو یه صفحه مثِ این واست شعر نوشتم
بس که دلتنگ شده بودم
بس که پاییزه اینجا
بس که گاهی حسای پاییز ول می شه تو هوا

R A N A گفت...

eee.. akhey... naziiiiiii
:*