جمعه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۰

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
..
افشین یداللهی
بعد: خوب می شم من ایشالا! همیشه اینقدر پر حرف نمی مونم
.

۶ نظر:

S A E E D E H گفت...

:)

مرجان . در جستجوی خویشتن . گفت...

عاشق این شعر و آهنگم...
ممنون برای یادآوری

طلایه گفت...

۲ روز نبودیم تعریف کنی برامون
ببین چه پکونده وبلاگشو انقد تعریف کرده:)

شاهین گفت...

اینجا چقدر عوض شده!!!
سلام
یادم نمیاد آخرین بار کی به اینجا اومدم...
دوستم این مطلب رو رونوشت کرده بود برایم در گودر. ایول
مرسی

شاهین گفت...

من شایان غ هستما!

R A N A گفت...

ااا شاخی.. چطوری؟ اینجا که عوض نشده که...