از پنجره اتاقم.. ماه پیداست.. خوبی پنجره ام به این است که پرده ندارد.. ایران که بودم پنجره اتاقم پرده داشت.. ما مردم عادت داریم روی همه چیز پرده می اندازیم.. روی ماه.. روی خورشید.. روی آسمان.. روی خودمان.. روی احساسمان.. پرده می اندازیم، از ترس عمله های ساختمان نیمه ساخته روبرو.. از ترس دیده شدن.. از ترس قضاوت شدن.. ما همیشه در پس پرده بوده ایم.. ما همیشه ترسیده ایم.. همیشه درپس پرده ها ترسیده ایم.. حتی وسط معرکه هم نه..
من یک روز، تمام ترسم را قورت دادم و چمدانم را برداشتم و آمدم جایی که پنجره هایش پرده ندارد.. من یک روزی، خواستم که تنها باشم. فکر کردم تنها بودن تنها چیزی ست که همه ترس ها را می کشد.. روزی که می آمدم، بابا بهم گفت حواست باشد که خودت هستی و خودت. منتظر هیچ کس نباش.. همان شب، جمله آخرش مثل گوشواره از گوشم آویزان شد.. منتظر هیچ کس نباش. نیستم بابا جون. نیستم. امروز درِ کمدم را که خراب بود با چاقوی آشپزخانه درست کردم. خودم. بی که منتظر آقای تاسیساتی باشم.. روز قبل ترش، برای خودم خورش بادمجان پختم بی که منتظر پاستای آلوارو بمانم.. دیگر حتی منتظر شما هم نمی مانم که کلمه های حریصانه ام پربکشد تا آن سوی دنیا و در گوشتان نجوا شود.. حالا همان شد که باید؟.. پس دیگر از من نخواه که منتظر معجزه باشم .. معجزه اگر بخواهد، خودش می آید.. مثل پاستای آلوارو.. که بالاخره آمد..
.
من یک روز، تمام ترسم را قورت دادم و چمدانم را برداشتم و آمدم جایی که پنجره هایش پرده ندارد.. من یک روزی، خواستم که تنها باشم. فکر کردم تنها بودن تنها چیزی ست که همه ترس ها را می کشد.. روزی که می آمدم، بابا بهم گفت حواست باشد که خودت هستی و خودت. منتظر هیچ کس نباش.. همان شب، جمله آخرش مثل گوشواره از گوشم آویزان شد.. منتظر هیچ کس نباش. نیستم بابا جون. نیستم. امروز درِ کمدم را که خراب بود با چاقوی آشپزخانه درست کردم. خودم. بی که منتظر آقای تاسیساتی باشم.. روز قبل ترش، برای خودم خورش بادمجان پختم بی که منتظر پاستای آلوارو بمانم.. دیگر حتی منتظر شما هم نمی مانم که کلمه های حریصانه ام پربکشد تا آن سوی دنیا و در گوشتان نجوا شود.. حالا همان شد که باید؟.. پس دیگر از من نخواه که منتظر معجزه باشم .. معجزه اگر بخواهد، خودش می آید.. مثل پاستای آلوارو.. که بالاخره آمد..
.
۴ نظر:
دوست داشتمش!
رعنا دلم برات یه عالمه تنگ شده...
نه سال پیش من حتی نمی دانستنم ترس چیست و اصلا میان آن همه آدمیان که پنجره هایشان پرده ندارد چه می کنم... راستش رو بخوای مدتی طول کشید تا پنجره ام را بی پرده ساختم ... اما همیشه خاطرت باشد صحنه هر پنجره بی پرده ای تنها ماه و خورشید نیست ... شیشه پنجره ات را گاه گداری ببند تا که باد می آید دفتر خط خطی ات را که سال هاست بر آن می نوشتی با خود نبرد... باد گاهی دل سخت می شود هم سکوی قدیمی من... باد گاهی قاصدک ها را هم بی مقصد می گذارد...باشد که مثال همیشه بی پروا باشی... «معجزه اگر بخواهد، خودش می آید»
عزیزم.. :*
دلم واسه ت تنگ شده.. بیا اینجا سفر :)
ارسال یک نظر