یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۱

لوسم. ملنگم

آخرین برک-آپی که کردم دوشب قبل از عروسی بهترین دوستم بود. قرار بود با هم برویم و به یک عده از دوستهایم آنجا معرفی شود. برک آپ اما خبر نمیکند، میدانید. یا من خنگم و درواقع نمی فهمم کی همه چیز شروع به خراب شدن می کند. اصلن نمی فهمم کی ترک برداشت، یکهو میبینم پودر شد. درحالی که روز قبل یا حالا هفته قبل همه چیز عالی بوده، یک روز پشت میز کافه به چشم های آدم روبروم که زل می زنم میبینم همه چیز تمام شده. و خب هیچ وقت جسارتش را نداشتم همان لحظه تمامش کنم. اما به محض اینکه رسیدم خانه گوشی تلفن را برداشته، و تمامش کرده ام. اینبار البته او تمام کرده بود. پای تلفن.
به دوستم اس ام اس دادم که ببین من برک آپیدم. گفت کجایی؟ گفتم خانه. نیم ساعت بعد بوق بوق ماشینش آمد که بپر پایین. مرا بردند خانه آن یکی دوست هامان تا پاسی از شب با هم بودیم با اینکه فردا شبش عروسی شان بود و از چشم هاشان خستگی میبارید. میدانید، این جور دوست ها مرهمند. فردا شبش رفتم عروسی. یعنی اینقدر سرپا شدم. تمام مدت هم قر دادم. و البته گاهی آن وسط یک گلوله اشک روان می شد. آدمیزاد است دیگر. 
حالا اینجا که جای خانواده و دوست های جانی خالیست، آدم تازه می فهمد چقدر همین شبه برک-آپ های آبکی رابطه های بی نام و نشان ضربشان زیاد میتواند باشد. امشب هم اتفاقن رفتم کارناوال شادی برزیل. در همان هاگیر واگیر رقص و شادی، یاد عروسی دوستم افتادم. رقصم انگار از همان جنس بود. همان شادی غمگینی که آدم بهش چنگ می زند فقط برای اینکه لحظه بگذرد. 
.



۳ نظر:

s3m گفت...

کلمه‌کلمه‌ت رُ می‌فهمم ...

ناشناس گفت...

ما كه ماشين كه سهل است خر هم نداريم كه باهاش بوق بزنيم. تازه يه كشور ديگه هستيم نمي تونيم بيايم دم در خونت اما هر وقت بياي يه سر بزني خوشحال مي شيم.
سيما

R A N A گفت...

وای سیما... بیام؟ :*