دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۱

وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده*

یک ویدئویی را در یوتیوب خیلی اتفاقی باز کردم. از وسط میدان جنگ بود. خاک و خل و فریاد و دوربین لرزانی که فکر میکنی هرلحظه فیلم بردارش ممکن است برود روی هوا.. مستند جنگ بود. قدیمی. جنس پارازیت ها و کدری صفحه شبیه فیلم عروسی مامان و بابا بود. منطقی هم هست. زمان جنگ عروسی کرده بودند. از مامان بارها شنیده بودیم که شب عروسی م برادرم زیر آتش و گلوله بود. دایی م برای عروسی خواهرش مرخصی گرفته بوده اما همان روز دستور حمله می آید و تمام مرخصی ها لغو می شود. من هیچ وقت تصوری از آتش و گلوله ای که مامان میگفت نداشتم. منظورم آتش و گلوله ی واقعی ست. از جنس دایی م. فیلم های جنگی هیچ وقت برای من واقعی نبودند. در بهترین هایش یا پرویز پرستویی دارد رو به آسمان فریاد می کشد، یا یک زن زیبا با یک عبای عربی جلوی آتش میخرامد. بعضی هایشان فیلم های خوبی هم هستند. اما خیلی فیلمند. فیلم هایی با موضوعی که از من خیلی دور است. که از نسل ما خیلی دور است. هیچ کجایش هیچ ربطی به زندگی مان ندارد. حالا اینجا یک دوربین از جنس همان که از خنده های مامان و زن دایی جوانم در شب عروسی فیلم گرفته بود، داشت این طرف بازی را نشان میداد. انگار یک برشی از سالهایی که هنوز نبودم پیدا کرده باشم..
کلی هم سیستم فیلم برداری و مستند سازی دوران جنگ را پیش خودم تحسین کردم که چقدر لحظه به لحظه فیلم دارند. بعد یک جایی وسط ماجرا دختر یکی از فرمانده ها بدنیا می آید من می بینم اوا دوربین عروسی مامان و بابا حتی اینها را هم دارد چرا نشان می دهد؟ حتی رفتم از دوست فیلم شناسم پرسیدم که این "آخرین روزهای زمستان" چه جانوری ست؟ مستند مگر نیست؟ اگر هست چرا اینقدر کامل آخه؟ خلاصه اش کنم. فیلم مستند ساخته اند از زندگی شهید حسن باقری که چندماه پیش در ده قسمت از شبکه یک پخش شده. خیلی دقیق. تک تک تصویرهایش رفرنس زنده دارد که وسط فیلم مینشینند تعریف میکنند. یک جاهایی ش هم فیلم مستند است واقعن. یا صدای بیسیم ها مال عملیات های واقعی ست. دفتر خاطرات روزانه حسن باقری هم مرجع خوبی بوده.
از به دنیا آمدنش نشان می دهند تا شهادتش در بیست و هفت سالگی. یعنی هم سن من. اصلن هم قهرمان پروری در فیلم نیست ها. قشنگ نشان میدهد که آقاهه در مدرسه رفوزه میشود مثلن. یا از ترس خطر احتمالی جنگ با عراق نمیخواسته برود سربازی. بعد دانشگاه های آن زمان را آدم میبیند با طوفان ایدئولوژیکی که یقه همه را میگرفته. دیگر من از بابای خودم انسان درگیری-گریزتری ندیدم در زندگی. اما اینقدر همین بابا تحت تاثیر دانشگاه آن زمان کتابهای جدی اخمالو خوانده که نگو. اینقدر سخنرانی دیده. حالا اصلن فرار میکرده که نبیندها. اما میدیده. همین است که ما، که نسل ما کلن در چشم پدر-مادرهایمان نسل چیپی هستیم.. آدم همه اینها را درین فیلم میبیند. بعد جنگ که می شود. من تازه با مفهموم بسیجی آشنا می شوم. میبینم اوه. چقدر بسیجی به ملت ایران نزدیک است. بسیجی میدانید کیست؟ همه آدمهایی که وقتی زلزله می شود بلند می شوند شال و کلاه می کند با ماشین شخصی می روند به مناطق زلزله زده. یعنی کی؟ یعنی نصف شماهایی که حالا اینجا را می خوانید. یعنی بسیجی از اینجا متولد شده. جنگ شده ملت بقچه کرده اند بروند کمک. چرا؟ چرا ندارد. الان چرا مردم می روند مناطق زلزله زده؟ فکر می کنند هلال احمر کافی نیست. عدم اعتماد به سیستم. آن وقت هم همان بود. ارتش اولن ارتش شاهی بوده که تازه بیرون انداخته بودند. یعنی اعتمادی که یک ملت در شرایط عادی باید به نیروی نظامی کشورشان داشته باشند ملت ایران به ارتش آن زمان نداشتند. نکته بعد اینکه ارتش عراق بسیار مجهزتر از ایران بوده چرا که حمایت نظامی امریکا را داشته و هم مردم هم دولت این را می دانستند. بعد شما هیچ تصوری ندارید از میزان هرج و مرجی که گریبان این نیروهای مردمی را در خطوط جنگ گرفته بوده. درین فیلم همه اینها را می بینید. یعنی اختراع دوباره چرخ را آدم به چشم میبیند. از نقطه صفر مطلق شروع کردن را. چیزی که مبنای جمهو.ری اسلا.می بود و هنوز هم هست. 
بطرز معجزه آسایی بعد ازین فیلم آدم از تمام عملیات جنگی سر در می آورد. مثلن این عملیات فتح المبین که این همه درین سالها شنیدیم چه بود؟ چطوری طرح ریزی شد؟ چطوری شناسایی شد؟ چطوری اجرا شد؟ بعد وقتی طرح عملیات را بدانی تازه می فهمی که اگر الان این گردان درین جبهه شکست بخورد چه می شود. میدانید؟ حساسیت قضیه تازه معلومِ آدم می شود. نمیدانم چرا در فیلم های جنگی بجای اینکه از تکنیک تصویر آهسته برای تزریق شورو هیجان استفاده کنند یک کلمه طرح عملیات را شرح نمیدهند.
من که فیلم شناس نیستم. اما این فیلم از تصویر ایده آل من برای یک مستند جنگی هم بهتر است. هم خودش هم اسمش هم همه ی مخلفاتش. اصلن ترانه تیتراژ فیلم را شما گوش کنید اینجا. یا متن حرف های گوینده.. انگار کلمه های وبلاگ محبوب آدم باشد:
"جوان های ایرانی در سریع ترین زمان ممکن خود را به جبهه ها رسانده بودند. اما انگار کور و بی خبر میجنگیدند. چشم نداشتند.
حسن باقری تصمیم گرفت چشم بچه های جبهه باشد."  
دو سه سال پیش که طلایه فیلم عروسی مامان-بابا را ریخت روی سی دی و توانستیم برای اولین بار تماشایش کنیم به خودم گفتم سن که بالاتر می رود زندگی آدم از هر دو طرف کش می آید. هم آینده هم گذشته. "آخرین روزهای زمستان" انگار چشم من شد برای دیدن برش دیگری از گذشته.
.
*عارف قزوینی

۴ نظر:

s3m گفت...

این پست رُ فقط می‌شه خوند و خوند. بعد یه خورده فک کرد

لایک زد و شیرش کرد تا بقیه هم بخونن

s3m گفت...

لینک کار نمی‌کنه
چیزی دانلود نشد

شهریور گفت...

انقدر حرف روی دلم مانده که نمی دانم از کجایش شروع کنم رعنا :|

ناشناس گفت...

فیلم جالبی بود واقعا.
حالا تو پست که نگفتی و نمیدونم میدونی یا نه، ولی تقریبا کل فیلم رو ساختن. صدای باقری رو گذاشتن رو تصاویر خودشون. همه تصاویر با دوربین ها و فیلترهای قدیمی ساخته شده و واسه همین خیلی قدیمی و در عین حال حرفه ای به نظر میرسه.