یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۱

یک ساعت وقت نوشتن دارم. نه بیشتر و نه کمتر. از پیش یک خانم پیر مهربان برمی گردم. خانم بازنشسته ای که چند روز است صبح تا ظهرش را صرف کمک به من کرده، تا کمی روحیه جنگنده و مصمم به من تزریق کند. من؟ از فرط صلح در زندگی م وا رفته ام. باید بروم در سازمان صلح بین الملل استخدام شوم. بس که استادم که در کوتاه ترین زمان ممکن و به عمیق ترین میزان ممکن با شرایط موجود و آدم های اطراف و آنچه برسرم آورده اند، دست صلح و هم دلی بفشارم. یک مدلی خودم را میچلانم که ظرف چند ساعت، روز، هفته یا ماه، همه نفرت و انرژی منفی حاصل از یک حادثه شوم درم به انرژی مثبت تحویل پیدا کرده، از دیدن آدم های باعث و بانی، یا با رفتن به مکانهای مربوطه، برای خودم لحظه های خوب بسازم. یک تابع خطی خنثی شده ام که هرچه در حلقش بریزی یک خروجی ثابت صلح و همدلی، گاهی همراه با مقادیری گریه می فرستد بیرون. حتی یک باری هم که در زندگی م در دانشگاه با یک پسر فرانسوی دعوا کردم و از ادبیات خیلی خشن و روشنی استفاده کرده و تا عمر داشتم به همه اطرافیانم گفتم این آدم فلان است، و تا پریروز فکر می کردم خیلی هم در این دعوا موفق بودم چون در اصل من برنده شدم و او باخت و هیچ دست دوستی هم نفشردیم، گندش اخیرن در آمده که طرف هرجا می نشیند از من تعریف می کند! تعریف خوب ها. که خیلی دختر آرام و مهربانی ست! البته به خاطر اختلافات فرهنگی ما مشکلاتی با هم داشتیم، اما او خیلی دختر آرام و مهربانی ست. 
می دانید، گندش را درآورده ام دیگر. ادامه بقا در دنیای وحشی رقابتی تجارت بین الملل برای نرمالویی چون من حقیقتن سخت است. به هرکس میگویم سلام و لبخند می زنم و رزومه ام را می دهم دستش میگوید اوه! تو با این رزومه نباید این شکلی باشی. تو حقیقتن این کارها را کرده ای؟؟ من میگویم اوهوووووم. با یک لبخند پهن وسط صورتم و آنها میگویند پس باید خیلی جنگجوانه تر باشی و اعتماد به نفست کجاست؟ 
سوالی که این روزها زیاد از خودم میپرسم. اعتماد به نفسم کجاست؟ حقیقت این نیست که اعتماد به نفس نداشته باشم. یا ندانم قبلتر در زندگی م چه کردم. تک تک بندهای رزومه ام بخشی از من است. هیچ کس بهتر از خودم نمی داند چقدر سخت و چالشی و کوفت و پیچیده بوده اند همه کارهام. واقعن هم همین طور بوده ها. می توانید بروید از رئیس های قبلیم (که فکر کنم یکی شان اینجا را میخواند) بپرسید که من چه نیروی قابلی بودم و چقدر سخت بود جایگزین برای من پیدا کردن. مشکل اینجاست که لزومی نمی بینم که رویشان تاکید کنم. می دانم که باید، اما آنجا روی آن صندلی که نشسته ام از خودم میپرسم که چی؟ مثل دیشب . که پرچم سفیدم را در مقابل یک مناظره با موضوع "توانایی و موفقیت مردها در دنیا همیشه بیشتر از زن ها بوده است" هوا کردم و بالای همه دلایل و شواهد و قرائن مخالف با این موضوع یک "که چی" بزرگ می درخشید که نمی گذاشت آنها نمود کنند.
که نمیگذارد نمود کنم.
.

۶ نظر:

illusionist گفت...

خواهش می گنم کمی از اون روحیه صلح طلبت رو ارسال کن برای من که از بس وحشی بازی در میارم خودم خسته شدم

ناشناس گفت...

خیلی وقت ها میان آنچه هستی و آن چه از تو می بینند و برداشت می کنند فاصله زیاد عجیبی هست.

سولاپلویی
solitude.blogsky.com

ناشناس گفت...

ببین دوباره تحریف کردیا!!!!!!

کسی نگفت "توانایی و موفقیت مردها در دنیا همیشه بیشتر از زن ها بوده است"!!! گفتم "براساس تجربه، آقایون اغلب در زندگی حرفه ایی از خانوم ها موفق تر هستند"!!! تاکید هم کردم "موفق تر" نه "موفق"!!! یعنی اون صفت تفضیلی رو اوردم! و از قید "اغلب" هم استفاده کردم! پس الکی تحریف نکن! البته شما هم مثل اکثر خانم ها در این جور موارد بجای دلیل آوردن و منطقی بحث کردن، وسطش هی به فارسی تیکه مینداختی که " که چی؟" یا "باشه اصلا حق با تو"!!!!

ناشناس گفت...

سوال به جایی است.
"که چی؟؟؟"
"گیریم که اینطور باشد، حالا که چی؟؟؟"

ناشناس گفت...

خوب حتما" یه دلیلی داشته که این بحث پیش اومده دیگه! یهو تصمیم نگرفتیم در این مورد حرف بزنیم که!

R A N A گفت...

دوست ناشناسمون جمله آقایون و خانم را اصلاح کردن. تصدیق می کنم.
تازه مشکل نه از آقایونه نه از خانوما نه از بحث، نه از هیچی. خیعلی هم بحث خوبه. مشکل منم که وارفته م متاسفانه