شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

پنجره ها باز است. باد می آید. روی میز پر از گیلاس های خالی و بطری های نیمه است. آشپزخانه پر از ظرف های نشسته. تمام چراغ های خانه روشن. موزیک برای من فقط دارد می خواند حالا دیگر. مهمان داشتیم..
خانه روشن خالی شلوغ بعد از مهمانی را دوست دارم..

۴ نظر:

solo گفت...

like

فهیمه گفت...

خیلی خوب اون لحظه ی بعد از رفتن مهمونا رو توصیف کردی منم اون لحظه رو دوست دارم و واسه لحظاتی دوس ندارم از جام پاشم و جمع و جور کنم و فقط احساس می کنم و تماشا

فهیمه گفت...

خیلی خوب اون لحظه ی بعد از رفتن مهمونا رو توصیف کردی منم اون لحظه رو دوست دارم و واسه لحظاتی دوس ندارم از جام پاشم و جمع و جور کنم و فقط احساس می کنم و تماشا

R A N A گفت...

سولو: کجایی تو؟ خوبی؟
فهیمه: آره. دیگه جمع و جور واسه صبح بعدشه P: