سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۰

بچه که بودم از مامان می ترسیدم. خیلی. همیشه وقتای خرابکاری بالا سرم سبز می شد. صدام می زد! با یه لحن خاصی هم صدا می زد.. دلم هری می ریخت پایین. لرز می شست رو کل بدنم. اخم می کرد. یکی از ابروهاش می رفت می چسبید بالای پیشونی ش. ترسناک می شد. صداش ترسناکتر بود. سرم رو بلند می کردم و بهش لبخند می زدم. فایده نداشت. هم منو دعوا می کرد، هم بقیه بچه ها رو. فقط من نمی ترسیدم ازش. همه بچه ها از مامان من بیشتر از بقیه مامانا می ترسیدن. یادمه چندبار به مامانم گفته بودم خوش به حال سارا سیما، مامانشون خیلی مهربونه. هیچ وقت دعواشون نمی کنه. مامانم می گفت خب برو بچه عمه فاطی شو. بعد من میشستم با خودم فکر می کردم که برم بچه عمه فاطی شم یا نه. نمی تونستم. مامان خودمو با همه سخت گیری هاش انتخاب می کردم.
حالا دیگه همه چیز خیلی عوض شده. یادم نیست دقیقن چه روزی، اما خیلی ساله که اون مامان ترسناکه از مامانم پاک شده. ورژنش مهربونِ نرمالویی شده. من اما درون خودم یکی عینشو دارم. عین مامان بچگی هام وقتای خرابکاری، ترسناک. سختگیر... مامانم نیست ولی. خودمم. خودمم که با یه چماق بالاسر خودم وایسادم و منتظرم دست از پا خطا کنم. خودمم. سختگیرتر از مامان بچگی هام. سخت تر از هر چیز سختی که تصور کنین.. سخت بودم با خودم همیشه. شاید واسه همینه که بقیه آدما هم باهام سختن. که دنیا باهام سخته
.

۳ نظر:

مرجان . در جستجوی خویشتن . گفت...

یه دوستی یه بار بهم گفت
Marjan, you are really harsh about yourself
مثل اینکه خیلیا این مشکل رو دارن
:)

Zara گفت...

Man taze blogeet ro peida kardam, baad alan dashtam posthai ghadimit ro mikhondam ke ye didam up kardi...khosham omad:D

sib گفت...

midooni manam daghighan intoriam!!! va bad tar az hame ine ke hatta baghye ba man sakht nistan in khodam hastam ke injroo tassavor mikonam o misazam... har kari mikonam vasam kafi nist! Rana ye address e amail too facebook baram bezar ke checkesh mikoni... bahat harf daram :) delamam kheili baram tang shode :*