یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۰

غرغرانه

دیشب خیلی کم خوابیدم. امروز صبح تا بعداز ظهر را در خیابان گذراندم و عصر به تمیزکردن خانه. کلن آشپزخانه خیلی بهتر شده. توالت هم بی نظیر شده تقریبا. توالتِ بی نظیری نیست ها! اما در مقایسه با ورژن قبلی انقلابی درش صورت دادم. خلاصه خسته و له و کوفته و خواب آلودم. مهمانی دعوت بودیم در یک باری که گویا خیلی محشر و معروف است. عود نیم ساعتی هست که رفته. من نرفتم. نمی روم. خیلی له و درمانده ام. آدم خودکشی دیگر نباید بکند در زندگی. معاشرت هم حدی دارد، میدانید؟ حالا اینکه چرا من خسته ی خواب آلود له دارم وبلاگ می نویسم، آن هم وقتی که حرفی برای گفتن ندارم واقعن؟ چون باید بیدار بمانم تا در را برای الکسانرو باز کنم. چرا که کلید ندارد و خانه جدیدش را هنوز تحویل نگرفته و فعلن با ماست. داشتم فکر می کردم باید دو سه تا کلید برای جماعتی که اغلب هوار سرمانند بسازیم. این مدلی ما علاف نمی شویم که بیدار بمانیم. یا آنها عصرها مجبور نمی شوند به ما ملحق شوند اگر بیرون باشیم. برای اینکه خودم را خوشحال نگه دارم به ناهار فردا فکر می کنم. دست پخت ایتالیایی ها بی نظیر است. گمونم به بیدار ماندن امشب می ارزد. البته در این لحظه زیاد مطمئن نیستم بیارزد.
.

هیچ نظری موجود نیست: