آدمِ تولد-بازی نیستم. یعنی معمولن شب های تولدم یک دورِ همیِ خانوادگی جمع و جور داریم. بعد تا یک هفته بعدش هم با گروه های مختلف از دوستان، در کافه ها و رستوران های مختلف تهران جمع شده، دیداری تازه کرده و کادویی گرفته و غذایی مهمانشان کرده ام. سال پیش دلم می خواست یک جشن مفصل در خانه مان بگیرم. یعنی فکر که کردم دیدم هیچ وقت درخانه جشن تولد نگرفته ام. مهمانی های مختلف بوده، اما تولد نه. سال پیش دلم می خواست تولد بگیرم. بعد اما دوتا از دوست ترین هایم هفته قبلش از ایران مهاجرت کرده بودند. جایشان خالی میشد خب. من هم که خر، می خواستم بخش زیادی از تولده را زار بزنم. این است که از خیرش گذشتم. حالا نمی دانم چرا امسال وظیفه شرعی و عرفی خود می دانم که تولدی به یاد ماندنی برای خودم برپا کنم. از آنجایی که روز بعدش هم تعطیل است، تصمیم برآن شد که شمال-پارتی داشته باشیم. کافی بود دو روزِ پنج شنبه و شنبه را مرخصی بگیرم. تعجب نکنید، شنبه تعطیل است. اما ما تعطیل نیستیم. نه تنها این شنبه، بلکه هیچ تعطیلات رسمی دیگری را هم. در یک همچین شرکتی مشغول به کارم. هنوز بحث مرخصی را مطرح نکرده بودم که دیدم جلسه سه ماهه شعب را انداخته اند پنج شنبه- جمعه. این یعنی از تمام نقاط ایران انسان هایی به تهران آمده، عملکرد سه ماهه شان بررسی می شود. یعنی تر اینکه دو روز از صبح تا شب نان استاپ جلسه خواهیم داشت و اصلن حرف مرخصی را هم نمی شود زد. برنامه شمال به ماه آینده موکول شد. اما خب پرونده تولدم هنوز باز است. بعدترش داشتم فکر می کردم که بد نیست یک دعوت وبلاگی از دوستان و خوانندگان به عمل آورم. هیجان انگیز است. اما مشکلات خودش را دارد. اول اینکه می شود آیا مهمانان وبلاگی را با دوستانِ قدیمی غیر وبلاگی قاطی کرد؟ اگر نشود یعنی باز مثل هرسال چند راند تولد خواهم داشت. با دوستان قدیمی غیر وبلاگی هم اگر بشود، با همکارهایم قطعن نمی شود. نمی شود؟
مشکل بعدی این است که هیچ تصوری ندارم که چندنفر می شویم و کجا می توانیم برویم.. فقط می دانم که مامان نمی گذارد یک عالم آدمِ ندیده را راه بیاندازم بیاورم خانه. یک عالم؟
ضمنن هیچ ایده ای هم دربابِ سرگرم کردن شماری انسانِ بی ربط، ندارم.
مشکل بعدترش اینکه، اصلن نمی دانم آدم ها دلشان می خواهد نویسنده وبلاگ محبوبشان را ببینند یا نه. من خودم، دلم می خواهد آیا؟
.
مشکل بعدی این است که هیچ تصوری ندارم که چندنفر می شویم و کجا می توانیم برویم.. فقط می دانم که مامان نمی گذارد یک عالم آدمِ ندیده را راه بیاندازم بیاورم خانه. یک عالم؟
ضمنن هیچ ایده ای هم دربابِ سرگرم کردن شماری انسانِ بی ربط، ندارم.
مشکل بعدترش اینکه، اصلن نمی دانم آدم ها دلشان می خواهد نویسنده وبلاگ محبوبشان را ببینند یا نه. من خودم، دلم می خواهد آیا؟
.