چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

آن طرف طناب

یک جور یللی تللی وسایلم را ریختم توی کوله قدیمی و پای پیاده راه افتادم سمت استخر حجاب. بعد عصر یک روز وسط هفته، تصورم یک استخر خلوتِ خالیِ دو سه تا غریق نجات چُرت زنان لم داده روی صندلی بود و این حرف ها.. راستش؟ اولین بار بود می رفتم از این استخرهای شلوغِ مردمی. یعنی تا بیست و چندسالگی وسواسِ مامان-وارم را در انتخاب استخر حفظ کرده بودم. مامان؟ انتظارش از آب استخر در حد آب لیوان است. یعنی خیلی شیک عینکش را می زند می رود زیر آب و باید از این دیواره تا آن دیواره استخر را دقیق و تمیز و شفاف ببیند. اگر نبیند یعنی استخرش کثیف است. نتیجه انتخاب مامان می شود استخرهای بزرگی که ماکسیمم سه چهار نفر همزمان درش شنا می کنند. معمولن اش را بخواهم بگویم دو نفر ایستاده اند یک گوشه استخر و با هم حرف می زنند، من و مامان هم برای خودمان شنا می کنیم؛ یا یک همچین چیزی.
دیروز؟ در شیشه ای مکدر(مشجر؟) که باز شد دیدم اووه! عجب دنیایی ست برای خودش اینجا. از بچه و نوجوان و جوان و میان سال حوله به سر و ساک به بغل می آیند و می روند و خلاصه. پیدا کردن دوستِ بپربپرکنان م بین جمعیت زیاد سخت نبود. کمدهای وسایل که پر شده بود. کوله و مانتو و روسری و الباقی را چپاندم در کمد دوستم و پیش به سوی استخر. دیدی آدم هایی که از سفر حج می آیند اولین توصیفشان این است که مثل روز قیامت بود؟ در یک کلام بخواهم استخرش را بگویم: مثل روز قیامت بود. مثلن قیامت در آب یا یک همچین چیزی. یک طناب های رنگی رنگی سرتاسر استخر کشیده شده بود و توی هر قسمت آدم ها فعالیت خاصی از خودشان نشان می دادند. شاید بهتر بود اول از بالا نقشه هوایی استخر و طناب کشی ها را بررسی می کردم، اما دوستم دستم را گرفت برد یک جایی وسط آب و گفت: ما باید از این طناب تا آن طناب، طولی، از سمت راست شنا کنیم. این را گفت و به کرال روانه شد و من هم به دنبالش قورباغه. بعد هر دو وجب که شنا می کردی یک آدمی مثل بلا از دیواره استخر به سمتت نازل می شد. شما اگر حین شنا بزنید توی سری، یا پای قورباغه تان جفتک بشود در شکمی چکار می کنید؟ کم کم اش این است که بایستید و معذرت خواهی کنید و معذرت هم حالا نه، لااقل مطمئن شوید که حرکتتان منجر به غرق شدن طرف مقابل نشده. دیروز تمام تلاشم برای انجام همین حداقل ها ناکام می ماند. تصور ایستادن در چنین محیطی که هرلحظه یک نفر مثل موشک از کنارت رد می شود از بنیاد خراب بود. نمی توانستم هم که بدون عذر خواهی راهم با بکشم بروم، بعد این می شد که قورباغه زنان کله ام که برای نفس از آب می آمد بیرون بچرخد به سمت مضروب و یک عذرخواهی بریده بریده تحویل کسی بدهم که دیگر دور شده بود و تنها فایده این حرکت مضحک این بود که پیش وجدان خودم سربلند باشم که بزن دررو نبودم. آن طرف طناب؟ اولش تقریبا خالی بود. بعدتر یک عالم دخترهای چهارده-پانزده ساله با مایوهای یک شکل روی لبه استخرفیگور استارت گرفتند و یک خانمی سوت زد و چشمتان روز بد نبیند. یک سونامی کامل بود. از من اگر بپرسید می گویم قهرمان های المپیک بودند. بعد فکر کنید همه با هم شیرجه و پروانه. ته دلم خالی شد. رفتم چسبیدم به دیواره استخر. یک خانمی از آن بالا گفت: عزیزم شما اینجا چه کار می کنی. دور و اطرافم را نگاه کردم دیدم توی این قسمت طناب کشی، چندتا آدم سرهاشان زیر آب است و پاهاشان روی هوا حرکات باله-مانند از خودشان نشان می دهند و نگاه تر کردم دیدم قوس می خورند و می چرخند و این حرف ها. خانمه آن بالا منتظر جواب بود همچنان. گفت شما تفریحی هستی؟ گفتم: هان؟! گفت: تفریحی هستی یا آموزشی یا شناگر یا چی؟ آنجا بود که فهمیدم اسم من تفریحی ست و راستش را بخواهم بگویم هیچ از این اسم خوشم نیامد. ترجیح می دادم عضو تیم ملی شنا می بودم. نبودم اما. راهم را گرفتم رفتم پیش دوستم. دوستم؟ ورزشکاری ست برای خودش. اصلن اگر بخواهم استخرش را دقیق تر توصیف کنم می شود: قیامتِ ورزشکاران در آب. جزو معدود استخرهایی بود که هیچ آدمِ ایستاده نمی دیدی. خب البته آب چنین استخری نمی تواند مثل آب لیوان باشد. شما بگو مثل خیابان های تهران. خیابان های تهران؟ پر از دود و بوق و داد و فریاد، اما زنده و بشاش. استخرش را دوست داشتم. دوست ورزشکارم را هم.
.

۳ نظر:

hedieh گفت...

رعنا یعنی وقتی می خوای متن طنز بنویسی شاهکار می کنی
یا بهتره بگم وقتی می خوای روزمره بنویسی طنز می کنی
یا بهتره بگم....
عالی بود!!!!!!!پ:-))))

R A N A گفت...

هدیه جونم. مرسی خانوم. :)

s3m گفت...

شاهکار بود یعنی ها :))

اون تیکه آدم نازل میشه رو خیلی باحال اومدی :دی