دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹

بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند / كه مكدر شود آيينه ي مهر آيينم

عمو برداشته توی فیس بوک اَدَم کرده. از دیشب تا حالا که جوابش را ندادم خودم پندینگ ماندم انگار. بس که صمیمیتی نمانده برایمان دیگر. بس که این حرکتش نمی چسبد بهم بعد دعوای مفصلی که کردیم دو سال پیش. از آن به بعد نه ایمیل های فورواردی ش را می خوانم، نه به اس.ام.اس های جک اش می خندم، نه حتی گرم و گیرا سلام علیک می کنم. هنوز ته دلم نبخشیدمش. می خواهم بداند که دلخورم. آدمِ لبخند دوزاری زدن به کسی نیستم. باید دلم بهش بخندد. بد کرد باهام عمو. دلم بهش نمی خندد دیگر. حتی خیلی با خودم کلنجار رفتم که پسرکوچولوش را هم مثل خر دوست نداشته باشم. نتوانستم اما. بس که جان آدم در می رود برای نگاه شیطانش. بس که قلمبه است و صدایش مثل صدای بچه تخس های کارتن است و.. بس که شبیه عموست. انگار کوچک و تپلش کرده باشی. همان طور نگاهت می کند، باهاش حرف که می زنی همان طور سر تکان می دهد برایت. همان خلق و خو، همان قدر رقاص و عزیز و دوست داشتنی. عمویی ست که سیاهی هاش را با دستمال جادویی گرفته باشی. عمویی ست که هنوز آدم بزرگ نشده. عمویی ست که عاشقش بودم.
عمو از آن آدم ها بود که از ته دل دوستش داشتم. که قبولش داشتم. حرفش برایم حجت بود. یکی از ستون های بودنم بود. برای هر کار مهم زندگی م می رفتم سراغش. موقع هرکار مهم زندگی م می آمد سراغم. از آن آدم ها بود که دلم برایش پر می زد. که وقتی می گفتم خیلی دوسش دارم، چشم هام را هم می ذاشتم و ی را کش می دادم.. آی کش می دادم.. آن هم چندبار. خیلی، خیلی دوسش دارم. خیلی ها..
همچین آدمی بود عمو برایم. شاید برای همین نتوانستم بگذرم ازش. حتی وقتی گفت ببخش عموجون..اشتباه کردم. شاید اگر هر آدم دیگری بود بخشیده بودمش. اسم اشتباه اما خیلی کوچک بود برای شکستن بزرگی آدمی که من باور کرده بودم. بچه های پشت سرهم نبودیم که مرافعه قبحی نداشته باشد برایمان. کلامش در دنیای من قداست داشت. بزرگ ترم بود. امینم بود.
حالا؟ هی صفحه فیس بوکش را بالا پایین می کنم.
عکس های پسرک را برداشته گذاشته آنجا. می داند دل آدم را می برد. می خواهم قبولش کنم، فراموش کنم، راهش بدهم باز در دنیای هرروزم. بگذارم وقت به وقت بیاید سراغم. عصرهای دلگیر تنها سر بزنم شرکتش..
زندگی اما داستان نیست. این را مدت هاست که فهمیدم. آدم های دور و اطراف قهرمان های داستان نیستند. پشیمانی شان یعنی این نیست که ای کاش نبریده بودم. یعنی این است که ای کاش نفهمیده بودی.. راستش را بگویم، تا به حال هربار هر آدمی را بخشیدم بعد فهمیدم ساده بودم. که هیچ بازی ای از اول شروع نمی شود. که پایش بیافتد از قبل بدتر می کنند با آدم.
عمو را پندینگ گذاشتم بماند.
.

۳ نظر:

s3m گفت...

لایک پراگراف آخر به شدت، تا فبل از عو را پندینگ گذاشتم و ...


ولی خودمونیما! حرکتی کردی در حد تیم ملی :دی

s3m گفت...

کلا بدم میاد فامیل جماعت تو نت چکم کنه.
حد اقل چک کنه ولی آدم نفهمه!

مرضیه گفت...

چقدر میشه برای این پستت سر را به نشانه تایید تکون داد....خیلی.