اولین پست با دست چپ.
یک صبح جمعه تیشرت قرمز قدیمیم را با دامن کوتاه مشکی که حسین خیلی دوست دارد پوشیدم. کرم آفتاب زدم و موهایم را بالای سرم جمع کردم و کفشهای اسکیتم را انداختم روی شانه هام. حسین از خانه کار میکرد. گفت قشنگ شدی. بوسیدمش و گفتم تو نمیای؟ نگاهم کنی وقتی اسکیت میکنم؟ بوسیدتم و گفت کار دارم. پله ها را تند تند رفتم پایین و فکر نمی کردم حالا حالا دیگر خانه ام را نبینم.
زمین خوردنم اینقدر سریع بود که هیچی نفهمیدم. دست راستم از چندجا شکست. میتوانم بگویم تقریبا از آرنج جدا شده بود و مچم هم خرد بود. افتاده بودم روی زمین و یک چیز غریبه دردناک کنارم جان میداد. دست راستم از بین رفته بود و من غمگین و هراسان در درد خفه میشدم. دوستام بالای سرم گریه میکردند. طول کشید تا آمبولانس رسید. درد نفسم رابریده بود. درد. بعد از عکس و اسکنهای دردناک تیشرت قرمزم را به تنم قیچی کردند. یک مرد جوان جلو آمد و گفت شکستگی های دستت خیلی پیچیده ست. من تا دو ساعت دیگر عملت میکنم. فکر کنم حداقل شش ساعت طول بکشد. اسمش را پرسیدم. سباستین. ساعت ۱۱ صبح خورده بودم زمین و ساعت ۵ عصر بدن بیجانم راهی اتاق عمل شد. بسکه درد کشیده بودم همه جا دور سرم میچرخید. حالم بد بود. فکر میکردم ممکن است هیچ وقت از اتاق عمل بیرون نیایم. حسین را برای بار آخر بوسیدم و گفتم که دوستش دارم. در بزرگ سفید آرام بسته میشد و ما را از هم جدا میکرد.
۲ نظر:
ای وای ی ی . الهی من بگردم. الان بهترین؟ هنوز دستتون توی گچه؟ خدا کنه زودی خوب بشین. اینقده نگرانتون شدم. ایشالا که زود دستتون راه بیافته. کلی دعای خوب براتون.
اووووه
ارسال یک نظر