چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۴

قدم های اول- ادامه

مدیر پروژه های نامرئی.

از کجا شروع کنم؟ پاسخ این سوال کاملن روشن است. در هر پروژه یا فعالیتی، برنامه ریزی اولین قدمی ست که مستقل از هدف و جنس پروژه باید انجام شود. اصلی ست که همه بلدند و اینجانب بطور خاص یک سال و نیم در دپارتمان مدیریت پروژه کار کردم و کلی چارچوب های بدرد بخور و زیبا برای اینکار بلدم. اما چرا هنوز عمل کردن به این اصل اولیه اینقدر سخت بنظر میرسد؟ چرا وقتی اسم پوزیشن کاریم "مدیر پروژه" است سنگین ترین پروژه ها را براحتی مدیریت میکنم اما برای کارهای خودم، ازین دانش استفاده نمیکنم؟ پاسخ این سوال در یک کلمه این است "ناشکیبایی".
"ناشکیبایی" همان است که نسل ما را از کتاب خواندن به وبلاگ خوانی، از وبلاگ خوانی به توییتر خوانی، و درنهایت از توییتر خوانی به اینستاگرام بازی سوق داده که حتی زحمت تصویر سازی از کلمه های خوانده شده را هم بذهنمان ندهیم. "ناشکیبایی" از همان بازی های کامپیوتری میآید که در عرض ده دقیقه چندین هزار امتیاز بهمراه نورهای چشم زن و دست و هوراهای ضبط شده نثارمان میکند. که عادت کردیم همان لحظه پاداش بگیریم، مستقیم سر اصل مطلب باشیم و چشممان روی هر انحراف ظاهری از چیزی که میخواهیم بسته شود. مشکل من این است که "ناشکیبایی" از درزهای زندگیم نشت کرده تو. هرچند سعی کرده بودم نسبت بهش آگاه باشم و جلویش را بگیرم. 
امروز صبح تا ظهر به رسم روزهای قبل از تعطیلات هر ساعتی به یک کار چنگ زدم. اول پیگیری ارتباطاتی که به پروژه های احتمالی منتهی می شوند. بعد خواندن اخبار اقتصادی. و بعد کار کردن روی یک گزارش. میان کار ایده های تازه ای هم به ذهنم رسید که همه را روی یک تکه کاغذ کوچک یادداشت کردم که احتمالن تا هفته دیگر این موقع گم شده است. هرچند که از صبح میدانستم باید اول برای این شروع دوباره، برنامه ریزی کنم. اما نتوانستم بیکه "کاری" انجام داده باشم وقتم را برای برنامه ریزی "تلف" کنم. مشکلی که دارم احساس عذاب وجدان است از زمانی که صرف مدیریت پروژه میکنم. حتی نوشتنش هم برای منی که ادعای دانش مدیریت پروژه دارم شرم آور است، اما حقیقت دارد. 
در شغلهای قبلی همیشه از برنامه ریزی بعنوان ابزاری استفاده میکردم جهت دفاع از خودم در مقابل حمله رئیس وقت. که اگر از بازدهی کاریم انتقاد شد برنامه را بکوبم جلویش و بگویم قدم به قدم به تاییدت رسیده و گزارشش را دریافت کردی. همیشه هم بخاطر گزارشهای خودجوش از میزان پیشرفت پروژه هایم، مورد تقدیر و تشویق مدیران قرار گرفتم. اما حالا که احساس خودکفایی میکنم و کسی نیست که یقه ام را بچسبد و بازدهی بیشتر طلب کند، ترجیح دادم دیمی پیش بروم و وقتم را صرف مدیریت پروژه نکنم. که از همین تریبون رسمی مراتب ندامت خود را به جامعه جهانی اعلام میکنم. 

خانم ها، آقایان، خوشبختم که اولین کارمند شرکتم را بهتان معرفی میکنم. رعنای مدیر پروژه. رعنایی که دیده نمیشود اما مثل شیشه نامرئی عینک اگر نباشد آدم ممکن است با کله برود توی دیوار. امروز و فردایم را به نوشتن نقش و لیست وظایف مدیر پروژه در این شرکت میپردازم، هرچند هم که احمقانه بنظر برسد. 
.

هیچ نظری موجود نیست: