دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۴

من و آفتاب و آدمهایم

ازدواجمان بطور جالبی مصادف شد با تغییرات بزرگ شغلی برای هر دویمان. و این شد که زندگی مان با ازدواج، البته تصادفن، حقیقتن وارد مرحله جدیدی شده. عروسی هم خوب بود. خیلی خوش گذشت. با تقریب خوبی همه آدمهایی که دوست داشتم همراهم بودند، حالا یا حضوری یا با تلفن و اسکایپ.
هرچه بیشتر میگذرد بیشتر میفهمم که چقدر آدم-دوستم و چقدر آدم-دوستی م اغلب بعلت دوز نامناسب معاشرت ها مهجور واقع میشود و دلتنگی ببار می آورد. دست کم حالا مطمئنم که زمان چاره دلتنگی نیست. چاره ای که برایش اندیشیدم این است که زیاد بروم ایران. تجربه دو ساله زندگی کارمندی اینقدر وحشتناک بود که قدر آزادی کارآفرینی را بدانم. تصمیم گرفتم تا میتوانم بروم ایران و تا میتوانم طولانی آنجا بمانم. کار شرکتم هم در ارتباط با ایران است و یک سری کارها را فقط از آنجا میتوانم پیش ببرم که خودش خیلی خوب است. 
کلن ماهی که گذشت خیلی خوب بود. دو هفته اولش ایران بودیم. هفته سوم برلین و هفته پیش در سواحل یونان، که بجز صبح تا شب زیر آفتاب لم دادن و کتاب خواندن، مطلقن کار دیگری نکردیم و پی بردیم که بیست و چهارساعت چقدر میتواند نرمالو و دل انگیز کش بیاید. 
.

۱ نظر:

Shayan Ghiaseddin گفت...

بیا بیا هی بیا ایران