یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۲

خانه طبقه سیزدهم

روی مبل بزرگ چرمی سفید لم داده ام و قابلمه کوچک برنجم روی گاز قل قل می کند و یک گیلاس نیمه شراب کنار زیرسیگاری روی میز چوبی وسط سالن است و جی فانگوی کوچک و پشمالو را بغل کرده و تلویزیون تماشا می کند. و من گوشم به تلویزیون است و سرم در لپ تاپ و حواسم به برنجی که قل قل می کند و فکر می کنم امروز بی شک یکی از بهترین شبنه های زندگی م است. معمولی ترین و آرام ترین و زیباترین شنبه ای که در شش ماه گذشته داشتم. بسکه آدم بعد از پایان نامه اش سبک بال می شود. می دانید؟ 
جی همخانه تازه ام است و فانگو گربه کوچک پشمالویش. خانه مان؟  یک خانه بزرگ تمیز پر از فرش های کوچک، با پنجره های قدی و تراس دلباز و آشپزخانه دل انگیز و دو همخانه آرام ناز و یک گربه پشمالو. بالاخره می توانم بگویم خانه ایده آلم را پیدا کردم. البته دو سالی طول کشید تا بفهمم خانه ایده آل من باید بزرگ و تمیز و آفتابگیر و آرام باشد. اصلن خانه و هم خانه هرچه آرام تر و تمیزتر بهتر. پارتی را باید بیرون ازخانه کرد می دانید؟ کثافت کاری را هم همین طور. خانه باید آرام و ملوس باشد. خانه مان خیلی ملوس است. کاش حالاحالا اینجا بمانم. 
.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

يه بار سه ماه تو يه خونه که اصلا افتابگير نبود زندگي کردم بدون اينکه بفهمم کم کم افسرده شدم و وقتي که فهميدم خونه رو عوض کردم و دو ماه طول کشيد به حال عادي برگردم.

ناشناس گفت...

يه بار سه ماه تو يه خونه که اصلا افتابگير نبود زندگي کردم بدون اينکه بفهمم کم کم افسرده شدم و وقتي که فهميدم خونه رو عوض کردم و دو ماه طول کشيد به حال عادي برگردم.