نشسته ام کف اتاق و یک جفت بوت تیره ساق بلند گذاشته ام جلوی چشم هام و با بهت و حیرت بهش خیره شده ام. قسمت پایینش را اگر به تنهایی نگاه کنید شبیه یک جفت کفش بد سلیقه ی مردانه ست. آنهایی که احتمالن پدرتان یک جفت دارد و شما در مواجهه ی پدر با دوستانتان همیشه امیدوارید آن یک جفت کفش پایش نباشد و همیشه هم همان است چرا که راحت و خوش پاست و چه و چه و چه. شاید پاشنه اش ده پانزده میلیمتر بلندتر از پاشنه کفش پدرتان باشد، اما رنگ و رویش مو نمی زند. دقیقن همان جاها که کفشِ کهنه رنگش میپرد یا برق می افتد رنگش پریده یا برق افتاده. به همان زمختی و کج و معوجی. خب حالا باز کفش پدرتان را تصور کنید، زبانه کفش (آن تکه پارچه ای که زیر بندهاست) را بگیرید بیاورید تا زیر زانو. به قطری که حتی شلوار پاچه گشاد هم براحتی درش جابگیرد. فکر کردید تمام شد؟ نشد. اگر از کنار به کفش نگاه کنید قلاب های فلزی از هرکجایش آویزان است. مثل کفش های سربازی مثلن.
این کفش را من ده روز پیش آنلاین برای خودم خریدم و امروز دریافت کردم. البته باید اعتراف کنم که عکس ها به اندازه کافی گویای حقیقت کفش بودند و من اصلن نمی فهمم چرا. چرا خریدمشان واقعن؟ میدانید، حالا بیشتر از اینکه با کفش ها مشکل داشته باشم با خودم دچار مشکل شدم. خسته شدم از دست خودم یعنی. سخت است چنین آدمی بودن این همه سال. می فهمید؟ قضیه فقط قضیه ی کفش نیست. فکر می کنید چند بار پیش آمده که در جواب لاسیدن های یک مرد جوان از خودم پرسیده باشم که من اینجا چکار می کنم و همین طور که حالا به این کفش ها خیره شده ام به چهره مخاطب در کافه یا بار زل زده باشم؟ بعله بلند می شوم با یک آدم هایی می روم سرقرار که مختان سوت می کشد اگر بگویم پس نمیگویم. بعد تا وقتی هم اتفاق نیافتند نمیفهمم که اوه! ایران هم همین بودم. همیشه همینقدر غیر قابل درک بودم برای خودم. دوزاری م اصلن نمی افتد یک وقت هایی که بابا ببین داری چه غلطی میکنی. ببین داری چه میخری. ببین. حواست کجاست دختر؟
همیشه که همه چیز کفش نیست آدم برود پس بدهد. همین طوری ابراز عشق می کنم. خانه اجاره می کنم. قرارداد فسخ می کنم. همین طوری راه می افتم یک جایی را امضا میکنم. مثل آدم هایی که در خواب راه می روند، بعد وسطش از خواب می پرند می بینند اوه اینجا کجاست؟ من کی ام؟
.
۲ نظر:
میفهمید؟
میفهمم...
یعنی عاشقتم...
ارسال یک نظر