چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۱

صبر است مرا چاره هجران تو ليکن*

آدم از تهران آمدنی دلش خون است. و من می خواهم امروز ازین دل خون بنویسم. اولین بارت باشد اگر، دلت خون است. خوش گذشته باشد، دلت خون است، بد گذشته باشد، دلت خون است. کندن سخت است. کندن از تهران سخت است لامصب و هزارسال هم که جای دیگر زندگی کنی هنوز سخت است. بدانی هم که هزارنفر آنطرف منتظرت هستند باز سخت است. بعضی کارها به خودی خود سختند و به هیچ چیز دیگر ربط ندارند. به تعداد دست هایی که فشردی در این ده روز، تعداد خیابان هایی که گز کردی، تعداد آدم هایی که دیدی، بوسیدی، بوییدی ربطی ندارد. به مقصد ربطی ندارد. به زندگی آن طرفت که چقدر محکم باشد یا مثل حالای من روی هوا ول باشد ربطی ندارد. به پدرو مادرت که با پرواز قبلی رفته باشند یا در سالن فرودگاه ایستاده باشند و به تو که میان جمعیت آن طرف گیت گم می شوی زل زده باشند ربطی ندارد. به تو مربوط می شود و فرودگاه امام. رفتن، کندن، یک مسئله کاملن شخصی ست. یک تصمیمی که خودت گرفتی و خانواده ات دارند تاوانش را با تو پس می دهند و تو.. تویی که دلت روی وجودت سنگینی می کند و حتی نمی توانی به آفتاب خیابان های پاریس فکر کنی و بادی که زیردامنت می پیچد و به خانه ای که حالا خانه 
توست. هرچند جایی دور از این شهر بزرگ و شلوغ و دودزده کودکی هات باشد.

*حافظ.

۱ نظر:

friends گفت...

غم انگیز ترین زمان ممکن: 40 دقیقه راه تا فرودگاه
غم انگیز ترین جاده ی روی زمین: تهران - فرودگاه امام خمینی
غمناکترین نقطه روی زمین: فرودگاه امام