سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

تهران

 خوابم میاد. همه اش می خوام خودم رو زور کنم برم استخر، پیاده روی، کافه نشینی.. نمی تونم. خوابم میاد. منگم. چشم هام رو به زور می کشم. خودم رو به زور می کشم. سعی می کنم خونه رو مرتب نگه دارم. سعی می کنم هر وعده ظرف بشورم. سعی می کنم از چیپسی که توی قفسه ی آشپزخونه ست چشم پوشی کنم. سعی می کنم با خواهرم معاشرت کنم. نمی تونم. خسته م. خوابم میاد. اونم خسته ست. با اینکه خوابش نمیاد. هوا آلوده ست لابد. چه می دونم. شایدم گرمه فقط. گرما بدترین آلودگی هواست اگه از من بپرسی. از خواهرمم بپرسی همین رو میگه. خاله بزرگه هم امروز صبح همینو داشت میگفت. وقتی من به زور خودمو از توی تخت کشیده بودم بیرون و تو بغلش سلام و احوال پرسی می کردم و اونم میگفت خاله جون تو که خوابی هنوز.. الان دو ساعت از اون موقع گذشته من کلی خودم رو این طرف اون طرف کشیدم، خوابم ولی هنوز. 
پریروز حرف می زدیم. مامان گفت نمی دونم اگر خونه مونو عوض کنیم، واسه ی تو اتاق درنظر بگیریم یا نه. من گفتم مامان جون فکر ایران اومدن منو از سرتون بیرون کنید. جا خورد. فکر می کردم خیلی معلوم باشه که نمی خوام برگردم. برای مامان معلوم نبود انگار. حالا دوشبه  که خوابش نمی بره. همه اش میگه تا صبح جون کندم. خوابم نبرد. هی می پرسیم چرا؟ میگه نمی دونم. من اما می دونم. شاید باید بهش دروغ میگفتم. شایدم حالا برگشتم ایران. کسی چه می دونه؟ مگه کسی می دونست من قراره برم پاریس؟ خودم که نمی دونستم. پارسال همین موقع ها فهمیدم. پارسال همین موقع ها رفتیم شاهرود.لنگ یک گروه آدم جدید تو زندگی م باز شد. امسال خونه یکی شون جمع بودیم. بعد یکی دیگه شون گفت رعنا خانم حالا یک ساله که ما شمارو می شناسیم. آدمها همین طوری با هم آشنا میشن دیگه. خیلی تصادفی. بعد پیرو همین آشنایی های تصادفی ممکنه سال دیگه این موقع یکی شون، دوتاشون یا چه می دونم چندتاشون تو پاریس دور میز ناهار خوری من نشسته باشن و لوبیا پلو بخورن. بعد من بهشون بگم، بچه ها. اولین بار که همو دیدیم، تو ماشینهایی که می رفت به سمت شاهرود، هیچ فکر می کردین یه روز توی پاریس، تو خونه من نشسته باشین و لوبیا پلو بخورین؟ عین این جمله رو ده روز پیشا گفتم به مهمونم. که توی پاریس، پشت میز ناهارخوری من نشسته بود و لوبیاپلو می خورد. بعد هی سرش رو تکون می داد که اوه نه هیچ وقت. دنیا رو می بینی؟ بعد من فکر کرده بودم چه هنوز برام جذابه پسره. بعضی آدم ها و رابطه های کوتاهی که باهاشون داشته رو گاهی دست کم میگیره آدم. یعنی در حافظه تاریخی م همیشه فکر می کردم ای بابا. اون که یک دوران کوتاه عجیبی بود. من که هیچ وقت اونقدرها جذبش نبودم. اونکه هیچ وقت نتونست حقیقتن دلم رو ببره. لوبیا پلو که می خورد من فکر کرده بودم چقدر جذابه. بعد هی به حافظه ی جلبکی م رجوع می کردم که یعنی آن روزها هم همینقدر جذاب بود؟ چرا پس نمانده بودم باهاش. یادم هست خیلی یک طرفه مزخرف بدون بحثی تمامش کرده بودم. یادم هست هیچ وقت نیامد دنبالم که برگردم. هیچ وقت زنگ نزد بگوید فقط می خواهم صدایت را بشنوم آرام شوم. شاید برای همین است که جذابیتش را حفظ کرده هنوز
امشب مهمان داریم. یک عالمه. من خوشحال می شوم فامیل هامان را ببینم. هرچند بخواهند بهم بگویند وای چقدر چاق شدی. برایم مهم نیست. می دانم هم که نمی توانم هیچ کدامشان را یک دل سیر ببینم. چون وقت نیست. همه اش آدم هول است دیگر. من راستش را بخواهید عذاب وجدان هم دارم. چون به یک عالم از دوست های خوبم نگفتم که آمدم ایران. ده روزه  آمدم آخر. ده روز زمانی نیست که آدم بتواند همه را ببیند. مخصوصن که همه کارمند باشند. مخصوصن تر که آدم خوابش هم بیاید. مامان همین حالا از جلوی این اتاق رد شد و به من گفت بخواب. از پاریس هم بدون خداحافظی آمدم. یکهو بلیط خریدم آخر. امروز الی ایمیل زده که برای من یک دف بخر بیاور. می دانستم اگر بو ببرد آمدم ایران دف طلب می کند. حالا باید فردا بیافتم دنبال دف. شارژ لپ تاپم دارد تمام می شود
ناچارم پستم را همینجا به پایان برسانم. بعدتر بیشتر می نویسم از خیابان های پهن و ول و دوست داشتنی تهران
.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

Rana nemiduni che dar moghiate khubi dari. adam vaghti dare ba ayandash va tasmimatesh kalanjar mire bishtar kalafast mikhad az soal farar kone ama badana mifahme che lezat bakhsh bud.
to alan azadi, to in sharayat va moghiat ra dare entekhab koni. ke dust dari zendegit chi bashe. koja bashe. alieee!!
motaneam dar har tasmimi moafagh khahi bud. aslan mohem nist adam behtarin tasmimo begire. behtarin vojud nadare. faghat yek entekhab mitune adam bekone.
lezat bebar. az hame chi hata az khabe arum tu otaghe bachegia khuneye mamanina.
midunam tasmimate zendegi rational nistand. ye siband ke yeruzi mirese. hameye tasirate zendegio jazb mikone bad vaghti resid khodesh miofte.
hala chera migand sekam oftad (vaghit adam yehoi yechio fahmid) nemidunam. ama sibet shayad nareside. khasti bargardi bebini che chizhai bara entekhab dari
khube alie!! khosh beegzare!!

ناشناس گفت...

Bloggeto dust daram. na tanha honarmandane minevsi (chon har che ham adam harf bara tarifkardan dasthe bashe age natune ziba bayan kone faiyedi nadare) fekr mikonam kheili az maha ham mitunim khub hamdardi konim. sharik bashim tu blog. chon adam fekr mikone zendegish estesnaie ama dar asl hameye ma hamun moshkelat va daghdaghe harodarim. :)

talaye گفت...

این دوست خوب ِ‌ناشناست اگه زحمت بکشه فارسی ِ‌سلیس بنویسه به جای فینگلیش فکر کنم دل خیلیارو شاد کنه!