پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۰

دلتنگی ش... می ماند

می دانید، در این چهارماه سرگرم آدم ها و تجربه های جدید بودم به شدت. کلن ش را بخواهم بگویم خوب بود. دغدغه زیاد داشتم، درست. خیلی هاش استرسِ مزخرف بود فقط. خیلی هاش چالش بود اما. چالشی که شیرین بود. همان که به دنبالش زندگی م را کندم از ایران. همان که باور دارم آدم را می پزد، بزرگ می کند. اما هزینه ی داشتن این چالش ها، همان دغدغه هایی ست که سطرح استرس زندگی آدم را به شدت می آورد بالا. ایران که بودم، در بحرانی ترین روزهای زندگی م بدنم واکنش هایی نشان می داد که دکترها می گفتند استرس! آنجا که رفتم این واکنش ها همیشه همراهم هستند. و بی آنکه دکتر بروم خودم به خودم می گویم استرس. و این حدِ استرس دیگر بحران نیست. چیزی نیست که منتظر باشم بگذرد. لااقل تا دو سال دیگر نه. مطمئنم که اگر زیاد نشود، کمتر نخواهد شد. اسمش را من می گذارم هزینه. هزینه ای که کم نیست. و جلوی من را می گیرد برای اینکه آدم ها را تشویق کنم به مهاجرت.
اگر تشنه ی آن چالش ها نباشی، اگر با کله خودت را پرت نکنی وسط یک دنیای تازه ی تازه ی تازه.. اگر نخواهی عوض شوی، تجربه کنی.. دلیلی برای تحمل آن سطح بالای استرس نداری.. پس نباید بکنی شاید.. پس اینکه من حالا خوشحالم از رفتنم یا نه، دلیلی نمی شود برای تو که تصمیم بگیری به رفتن و ماندن.

بعد: دلتنگی شده بخش گریزناپذیر هستی م. اینجا هم که هستم هنوز دلتنگم..
.


۳ نظر:

ناشناس گفت...

وقتي نوشته ات را خواندم،و دلمشغولي هايت را چقدر شبيه اين اوخر خودم وشبيه زندگي خودم يافتمشان! و اين جمله كه كلنش خوب بود و من هم دقيا به همين نتيجه رسيده ام در برابر فشارها و استرس ها .به خاطر ان چيزي كه ادم ميخواهدوحاضر لست هزينه اش را هم حتي اينجوري بپردازد

ناشناس گفت...

بدون مهاجرت هم می شه تغییر کرد، رشد کرد، زندگی کرد و ساخت، حیف که بعد از اینکه این گهو میخوریم اینو می فهمیم

R A N A گفت...

میشه.. معلومه که میشه.. راه های متفاوتی هستند ولی.. خیلی متفاوت