جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

روز قبل ترش داشتم به سعیده می گفتم که جدیدن آدم ها را مصرف می کنم. آدم ها برایم تمام می شوند یعنی، درست مثل خودکار. ترسناکم؟ می دانم. بعد می دانمم که نمی خواهم عوض شوم. از هر حرف و حرکت جدی می ترسم و می گریزم. هرجای رابطه که احساس کنم آدمه دارد برایم مهم می شود برمی دارم می زنم زیر همه چیز. ناخودآگاه است. مثل یک مکانیستم دفاعی. عذاب وجدان هم ندارم اتفاقن. به من چه خب. دنیا همین است. زندگی بی رحم است. تقصیر من نیست. تقصیر هیچ کس نیست. این را حالا نمی گویم ها. باورش دارم. حالا هر طرف که ایستاده باشم فرقی نمی کند. کلن من از آن دخترهایی هستم (شده ام؟) که تمام کردنم آسان است. که به دل نمی گیرم اگر کسی یکهو دیگر نخواهدم. چون خودم خیلی ها را یکهو نخواسته ام. به همین راحتی. اینکه حالا چرا اینجورم یا چه شد که اینجوری شدم و اینها بحث مفصلی ست که پست مجزا می طلبد. اینهایی که گفتم همه مال روز قبل ترش بود. که یعنی داشتم به سعیده می گفتم که تو هم همین طور داری می شوی و حتی بهش نشان دادم که تا حالاشم همین طور بوده ای و این حرف ها. بعد؟ روز بعدش مخفیانه پست مرقوم فرمودند با همین مضمون. تو بگو سفارش من و سعیده بود اصلن. بروید و بخوانید و رستگار شوید به نظر من.
.

۱ نظر:

Nazanin گفت...

آدم‏ها وسیله‏ ی گذراندن زندگی هستند