چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۹

سخنی با خوانندگان

می خواهم بردارم فونت وبلاگم را ریز کنم. اینطوری روده درازی هایم کمتر توی چشم می آیند. فکر کنم راحت تر و روان تر باشم. نمی دانم هنوز. حالا دارم امتحان می کنم مثلن. حیف که روده درازی ام نمی آید الان. فقط خیلی مختصر و مفید سخنانم را گلوله گذاری می کنم. اگر شما هم مثل من تا امروز نمی دانستید گلوله گذاری چیست حالا می توانید با این مفهوم آشنا شوید.
  • یک وجب از پایین موهایم را در حمام قیچی کردم و با این وجود دختره در آرایشگاه می گفت که موهایم مثل هندی ها بلند و سیاه است.
  • تا به حال کسی بهم نگفته بود موهایم سیاه است.
  • هیچ کس مثل یک کارمند عید را درک نمی کند.
  • من عاشق موهای سیاهم. نه تنها موهای سیاه، که چشم های سیاه.
  • یکی از سختی ترین های راننده آژانس بودن این است که راننده محترم مجبور است خاطرات خنده دار مسافران را گوش داده، نخندد. بعد یک وقت هایی بدبخت می خواهد پخی از خنده منفجر شود، بعد اما هی خودش را می چلاند و حالت چهره اش فشاری را که تحمل می کند نشان می دهد. درست مثل وزنه برداردان. و پس از تحمل تمام این شرایط سخت، به جای ده تومان، شش تومان بهش می دهند و وقتی می گوید چهارتومانم کو؟ می شنود که به اندازه چهل تومان خنداندیمت. این یعنی هم نتوانسته یک دل سیر بخندد، هم مسافران فهمیده اند که دلش می خواسته بخندد، هم کرایه از کفش رفته. سخت نبود حالا؟
  • همه اش یادم به بهار سال پیش می افتد و یک عالم احساس عجیب و غریب می ریزند توی دلم انگار.
یعنی مثلن گلوله گذاری ام تمام شد.
.

۱ نظر:

hossein mohammadloo گفت...

ریز شه بهتره
گلوله گذاری هم عالی بود ;)
دلم برای عیدهای بچگی هام تنگ شده