دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۲

تن، حلقه گم شده زنجیرِ من

ارتباطم با بدنم به وضوح در حال تغییر است. احساس می کنم در سی و هشت سال گذشته بدنم را بی جهت سر طاقچه قاب گرفته بودم. نه تتویی داشتم، نه پیرسینگ درست و حسابی، نه حتی چهار تا عکس نود. این روزها خیلی برهنه جلوی آینه می ایستم و انگار برای اولین بار است که خود میانسالم را می بینم. نفهمیدم کی روی سینه هایم اینقدر ترک خورد و پشت رانهایم تغییر شکل داد. سعی می کنم به یاد بیاورم آخرین باری را که جلوی آینه ایستادم و بدنم بی نقص بود، اما اصلا یادم نمی آید. احساس می کنم به اندازه کافی به سینه هایم نگاه نکردم، آن وقت که هنوز سفت و گرد و مغرور بودند. باورم نمی شود که هیچ عکسی از بدن برهنه ام ندارم. می روم روی هارد و به عکسهایی که در کنار ساحل انداخته بودیم نگاه می کنم. عکسهای با بیکینی، نزدیکترین یادگاری هستند که از بدنم در دوران جوانی دارم. آنها هم زیاد نیستند. از شکمم بدون جای زخم سزارین هیچ عکسی ندارم. البته چرا، از شکم برآمده ام بارها و بارها عکس گرفته ام، وقتی که حامله بودم. اما حتی آن عکس ها هم برهنه کامل نیستند. می خواهم بروم به آتلیه دوستم و از او بخواهم به جای تمام این سالها که بدنم را زیر فرش جارو زده بودم، از من عکاسی کند؛ نه از کفشها و لباسها و سوتینهای فنرداری که زیرسینه ها جک می زنند، از گوشت و پوستی که دیگر دارد آویزان می شود. اولین نشانه های سرازیری را می خواهم ثبت کنم. شاید از روی عکسها نقاشی بکشم. شاید هم همان عکسها را به دیوار بزنم. می خواهم جلوی چشم خودم باشم تا فراموش نکنم که من، همان بدنم هستم. یادم نمی آید اولین بار کی حساب خودم را از بدنم جدا کردم. فکر می کنم سیزده چهارده سالگی بود، وقتی که سینه هایم برآمده می شدند و بدنم مرا که هنوز کودک بودم به سمت زنانگی می کشید و من مقاومت می کردم. نمی دانم چرا این جدایی اینقدر عمیق و طولانی شد تا امروزی که دوباره بدنم جلوتر از من به سمت میانسالی رفته است. حالا می خواهم یک بار دیگر به عنوان یک موجود یکپارچه با بدنم قاطی شوم. من، آنکه می اندیشد و می نویسد و خلق می کند، با بدنم که انگار تا امروز برایم فقط در حکم یک رویه و پوسته خارجی بوده است. من همان بدنم هستم و بدنم خودِ من. 

.

هیچ نظری موجود نیست: