جمعه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۲

که من چو آهوی وحشی، ز آدمی برمیدم*

من از بیست و دو سه سالگی ناگهان به شعرهای حافظ علاقه مند شدم. قبل از آن به استثنای آنهایی که در کتابهای درسیمان بودند نمی توانستم حتی از روی یکی از غزلهایش بخوانم. در زندگی من خیلی از احساسات دفعتی بروز می کنند. و این، شاید نشان بی پایه و اساس بودن آنها باشد، اما به معنای بی اعتبار بودنشان نیست. از بیست و دو سه سالگی تا همین امروز، من تقریبا هر روز حافظ می خوانم. قبل از گوشی های هوشمند، همیشه خدا یک حافظ جیبی در کیفم بود و در یک روز عادی، دست کم چهار، پنج غزل می خواندم. اما حالا سالهاست که به جای آن یک صفحه فال حافظ در تب های گوشیم  باز است و به همان تناوبی که به تلگرام و واتساپ سر می زنم، آن را هم باز می کنم. آنچه دیوان حافظ را برایم تازه نگه می دارد، این است که از نظر من هیچ مطلب مهمی در آن نیست. شعرهایش، برونریزی بی نقص احساساتی هستند که بی مهابا و بی ملاحظه زندگی شده اند. بی تابی و ناکامی و سرخوشی و مستی را که در نهایت خود زیسته است، به استادی تمام به تصویر می کشد. تصویر من از او حکیم دانایی نیست که مثل ناخدا سکان زندگیش را در دست دارد و قلب دریا را می شکافد و پیش می رود. بلکه شبیه به آدمی است که یک تنه در دل دریای طوفانی شیرجه زده و تمام قوایش صرف این می شود که خود را روی آب نگه دارد. و از این لحاظ، خیلی با حافظ بینوا همزاد پنداری می کنم. 

* حافظ 

هیچ نظری موجود نیست: