شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۲

از سری خواب شمار

شبها خواب میبینم. خوابهای کوتاه. خیلی کوتاه. خواب های گسسته. گاهی دنباله دار. پایان هر خواب، هر خوابِ خیلی کوتاه بیدار می شوم، مشوش. شبیه به پایان کابوس. بیدار می شوم و باران می آید. بیدار می شوم و کسی کنارم غلت میزند. بیدار میشوم و هوا هنوز روشن نیست. بیدار میشوم و گربه صاحبخانه به در چنگ میزند. بیدار می شوم و از سرما یخ میزنم. بیدار میشوم و سقف خیلی کوتاه است. بیدار می شوم و هوا کم است. بیدار میشوم و تنهایم. هنوز تنها. بیدار می شوم و خواب میبینم و بیدار میشوم و خواب میبینم و بیدار میشوم و خواب میبینم... یک شبم هزار تکه می شود. هزار شب می شود. هزار شبی که هیچگاه سحر نمیشوند.
.
بعد. بسکه هر شب، خواب میبینم، به این فکر افتادم در وبلاگم یک سری پست بنویسم به نام "خواب شمار" شاید بعدها سریال جنایی از دل خوابهایم در بیاورم. جنایی، عشقی. 
.

۱ نظر:

صبا گفت...

انگار خودم دارم می نویسم.... لعنتی جانکم :*