هیچ وقت ننوشته ام از آدم های اینجایم؟ که خیلی نرم و یواش و دزدکی جا باز کردیم در زندگی هم؟ می دانید، حقیقت این است که یک چیزی اینجا هست که ما را بهم پیوند می دهد. قوی تر از آنکه در دوستی ها باید باشد. شاید هم اصلن آن چیزی که نیست دارد ما را بهم وصل می کند. قوم و خویش و خواهر و برادرهایی که فرسنگ ها دورند. بله. نیستنِ آدم های عزیزمان ما را آدم های عزیز هم کرده. ممکن است حتی آدمِ هم نباشیم، اما عزیز هم هستیم. می دانیم که پشت همه مرافعه ها و شوخی ها و جدی ها هنوزدست هم را میگیریم. یک مدل بی شرط و شروط و طبیعی. که عمیقش می کند. خیلی. چندماه پیش که کار و زندگی م بین زمین و آسمان معلق بود، آنجایی که فنرم در رفت، اول به خواهر کوچک دوست داشتنیم زنگ زدم و یک دل سیر برایش زار زدم. بعد برای بهی. بعد به ترتیب برای بقیه. می دانید، اینجا جایی ست که ما لوسی هم را قبول می کنیم، رمانتیک بودن هم را، وحشی بودن هم را، فضول بودن هم را، دیوانه بودن هم را قبول می کنیم. می دانیم که اینجا جایی نیست که بنشینی برای آنکه دارد می شکند روضه بخوانی که نباید دیوانه باشی. نباید لوس باشی. نباید رومانتیک باشی. نباید کوفت باشی و درد باشی. اصلن شاید ما همه مان از همین "نباید" لعنتی به اینجا پناه آورده ایم. ما اینجا همدیگر را همان طور که هستیم داریم و این خیلی عمیق است. به هم حق می دهیم گاهی حوصله هم را نداشته باشیم به هم حق می دهیم خر دیوانه عاشق باشیم، به هم حق می دهیم ولخرج باشیم، به هم حق می دهیم شلخته باشیم و چه و چه و چه. زندگی م که بین زمین و هوا معلق بود، همین آدم ها نگه م داشتند. کلمه ها و نگاه ها و آغوش های بزرگ مهربانشان. خوشحالم که دارمشان. خوشحالم که انتخاب کردم داشته باشم شان. وگرنه آن شب، گوشه آن خیابان سرد، تنهایی و افسردگی برای همیشه در نگاهم یخ می زد.
حالا تو. تویی که حواست هیچ به ما نیست، تویی که می دانم این روزها و شب ها خیابان های دراز و باریک این شهر را تنها گز می کنی، تو چرا ما را انتخاب نکردی پس؟ تو چرا ما را انتخاب نمی کنی؟
.
۲ نظر:
اگر "الف" من هستم که باید با شرمندگی بگم ما که غیر شوخی و اذیت و احتمالا" ایجاد ناراحتی کاری برای شما نکردیم، خواهشا" ما در "کتگوری"ِ این دوستان نازنیین قرار ندهید :)
با تشکر
الف
جدی جدی گفتما!
چسبيد واقعا
ارسال یک نظر