پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۰

عود را دو سال پیش برداشتند پرت کردند سه ماه در پرتغال، بعد از سه ماه پرتغالی حرف می زده مثل بلبل. می گفت بعد از سه ماه استاد سرکلاس تشخیص نمی داد که من کدام بودم. بس که خوب حرف می زده. من بهش میگویم تو نابغه ی خری هستی. خودش می گوید زبان های لاتین شبیه اند همه. من هیچ استعداد خاصی اما در زبان های خارجی ندارم که هیچ، حتی خنگ هم هستم. حافظه ام پاک می شود هر از گاهی. یعنی تمام آنچه بلد بودم به طرز وحشتناکی می پرد. داریم نزدیک کارآموزی می شویم. خودم را خیلی دور می بینم از اینکه به فرانسه کار کنم. اینجا هم کسی با زبان انگلیسی کار نمی کند. اصلن رسم نیست. یک مدل بدی. ولم. هر مصاحبه ای می روم به سطح زبان فرانسه ام اشاره می کنند و می گویند برو سه ماه دیگر بیا اپلای کن. من کارم با سه ماه راه نمی افتد. می دانم. مشاور شغلی مان می گوید از فرانسه برو. دلم نمی خواهد بروم. نمی دانم کجا بروم. شاید وین. شاید آمستردام. شایدِ کمی مونیخ. دلم با رفتن نیست اما. دلم با ماندن است.. دل لعنتی خرم اگر لااقل یک بار در زندگی باهام راه می آمد ..
.

۲ نظر:

Ehsan گفت...

جسارتا... اون پرتغاله، نه پرتقال!
D:

البته، قبلا از اصلاح غلط دیکته ای استقبال میکردی(?!!)، ولی الان اون چند تا جمله رو از کنار صفحه برداشتی!
بهر حال، امید است که قبول افتد :)

احسان (در راستای جملات جدید)

R A N A گفت...

:)))
راست میگیا!
دستت درد نکنه. هنوزم استقبال میشه P: