یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰

م ا م ا ن

داشتم سوپ می پختم. چون منتظر ایمیل بودم هی هم آن وسط می پریدم پشت لپ تاپ م. مامان: الان بچه ام داره توی فیس بوکش می نویسه دارم سوپ می پزم! همه دنیا خبر میشن.. می دانید؟ اصولن از بس بیکارواره در اینترنت چرخیده ام در زندگی که هیچ کس باور نمی کند ممکن است واقعن کار مهمی داشته باشم. قبلتر ها تنها عکس العمل مامان به فیس بوک م این بوده که گفته باشد این عکس را برداد! خودم با فیس بوک آشنایش کردم و عکس های دوست و آشنایان را نشان ش دادم. تا مدتی هر عکسی که می انداختم تاکید می کرد که این را نمی گذاری توی فیس بوک ها!! یا نری بنویسی توی فیس بوک ها.. حالا اما ظاهرن با این قضیه کنار آمده که من آب بخورم دنیا بفهمند. البته آب خوردن بنده را دنیا از فیس بوکم نمی فهمند بلکه از وبلاگم می فهمند. کنار آمدن مامان با آدمی که من هستم خیلی خوب است. می دانید؟ من هم با این موضوع کنار آمده ام که گیرِ مادرانه بخشی از زندگی ست و باید قبولش کرد. غر می زد که این عکس را نگذار توی فیس بوک و من هم غر می زدم که مگه چشه و می گذشت. اینها که گفتم همه اش مقدمه بود برای تصمیم این روزهایم. راستش دلم می خواهد آدرس وبلاگم را به مامان بدهم. به نظرم حق طبیعی هر مادری ست که وبلاگ دخترش را بخواند. یعنی من اگر دختر بیست و شش ساله ای داشتم دلم می خواست وبلاگش را بخوانم. خصوصن اگر جای دیگری زندگی می کرد.. این جوری مامان پرت می شود وسط روزمره ی زندگی م. نمی دانم این پرت شدن کمک ش می کند آیا که کمتر نگران و دلتنگ باشد؟ یا دانستن بیشتر نگرانش می کند؟ یا چه؟
بابا سالها نوشته هایم را -بی که بدانم- می خواند و این خواندن فقط و فقط به درک بهترش از من منجر شد. البته از وقتی فیلتر شده ام دیگر نمی تواند بخواند و اعتراضی هم نمی کند. کلن مدل باباها با مامان ها فرق دارد. باباها دیر نگران و بی تاب می شوند.
هربار که از طرف دوستان وبلاگی م بسته پستی یا تماس تلفنی یا هرچه داشته ام مامان اشاره کرده که لابد نمی شود ما وبلاگت را بخوانیم.. مامان آدم حفظ حریم است در زندگی. من اما آدم نرم نرمک رد شدن از حریم هام. با همین مامان مثلن، از همان روزی که دونفری رفتیم کافه ای که پاتقم بود خیلی حریم ها را رد کردم. یا بعدترش که با هم فرانسه می خواندیم..در مورد وبلاگ نمی دانم اما.. می ترسم زیادمان باشد.. نیست؟
.

۴ نظر:

بهار گفت...

راستش من بودم ميگفتم. همون درك بهتري كه خودت گفتي نتيجشه. البته اگه خود سانسوري نكني بعدش

ناشناس گفت...

اومده بودم حرف بهار رو بزنم. از اونجایی که می بینم وبلاگت جای همه حرف های گفته و نگفته ات به دیگرانه اگر آدرس دادن به مامانت باعث خودسانسوری بشه، اذیت خواهی شد.

دانیال گفت...

با اینکه اصولا مامانها تمام حرفهای نگفته آدم رو از برن ولی آدم نگران میشه از نگرانی هاشون، فکر کن بنویسی که تو وسط اون همه آدم احساس تنهایی می کنی...

مرجان . در جستجوی خویشتن . گفت...

تصمیم ساده ای نیست
چون مادرها خیلی زود نگران و آشفته میشن