سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۰

همین حالا

اینجایی که من هستم مردم هر صبح به هم صبح به خیر می گویند و لبخند می زنند. اینجایی که من هستم آسمانش ابری ست، زمینش سبز و زیبا.. من اینجا یک پنجره سپید دارم که رو به روشنایی باز می شود.. من اینجا گاهی دلتنگم.. آدم ها دورند.. من تنهام.. می دانید که؟ آسان نیست.. گاهی دلم فقط یک آغوش بی دغدغه می خواهد..
.

هیچ نظری موجود نیست: