چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۹

یک رعنای کوچکی دارم درونم، که دوستت دارد هنوز. یک رعنای نازِ خوبی هم هست که نگو. نه نق می زند. نه پا می کوبد. نه بهانه می گیرد مدام. آرام است و مهربان . درست همان طور که دوست داشتی.. بعد، یک روزهایی مثل امروز که بسته های پستی مرا می آورند دم در خانه تو.. یک روزهایی که بعد این همه روز، پستچی وصلمان می کند به هم.. یاد خانه ات می افتم و تمام عکس های روی دیوار و داستان هاشان.. یک روزهایی مثل امروز، می شوم همان رعنای کوچکی که یک گوشه دلم خوابش می کنم مدام.
.

۳ نظر:

hossein mohammadloo گفت...

قشنگ بود ;)

فاطمه گفت...

من هم دوست داشتم یک چنین فاطمه ای داشتم

Saba گفت...

Ra'naa....