شنبه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۱

ادامه شب یلدا

فیل اتاق تاریک 

یک جوری عقیم بودن رابطه انحصاری برایم روشن است که باور نمی کنم بیشتر از ده سال است زندگیش می کنم. ماجرای همان فیل اتاق تاریک است که در تاریکی هر بار گوشه ایش را دست می کشی و حیرانی که کجا ایستاده ای. انگار ناگهان یک نفر وارد اتاق شد و کلید برق را زد و فیل برای من نمایان شد. عاشق آن لحظاتی از زندگیم که چنین چراغ هایی برایم روشن می شوند و به یک آگاهی دفعتی در مورد خودم و زندگی می رسم. چیزی که تا چند لحظه پیش برایم پوشیده بود، ناگهان مثل روز روشن می شود. و روزها و هفته ها بعد از روشن شدن چراغ، هی پشت دست به دندان می سایم که چطور زودتر متوجه نشده بودم. همه خاطراتم را این بار در نور چراغ مرور می کنم و بعضا خودم را ملامت می کنم که چرا قبلا اینقدر کور بودم و اصلا این تجربه های زیسته چه معنای دیگری می توانسته داشته باشد؟ پایه ای ترین بخشهای هویت خودم را با این روش شناختم و هنوز هم دارم می شناسم.

از همان روزهای اول رابطه می دانستم که یک چیزی سر جایش نیست، اما همه اش به خودم می گفتم همه چیز درست است. تو باید از پس چالش های رابطه بر بیایی. تو باید در رابطه بودن را یاد بگیری. و هیچ وقت از ذهنم نگذشت که شاید این مدل رابطه ای که مطمئن بودم برای من تنها نوع رابطه است، برای من کار نکند. شاید این من نیستم که باید اندازه لباس کهنه ای که قرن ها آدم ها به تن کرده اند، بشوم و شاید باید لباس من را از اول به اندازه خودم بدوزند. چیزی که از روز اول می دانستم این بود که من می خواهم با این آدم رابطه بلند مدت داشته باشم. می خواهم این فرد، همان کسی باشد که می آید و می ماند. هنوز هم همین را می خواهم. هنوز خوشحالم که با او بچه دارم و با او زندگی می کنم و دوست دارم در کنار هم پیر بشویم. اما دلم می خواهد هم او، هم خودم را تشویق کنم که پیک زندگی را تا ته سر بکشیم. نمی خواهم سدی بشویم برای هم که جلوی جریان زندگی را می گیرد. او را نمی دانم، اما من اینگونه دوام نمی آورم. من زندگی با حسرت را بلد نیستم. نمی توانم و نمی خواهم در سایه پنهان کاری و دروغ در کنارش زندگی کنم. مگر چه کسی از او به من نزدیکتر است؟ وقتی پیش او نتوانم خودم باشم، پس دیگر کجا می توانم؟ یک روز به خودم آمدم دیدم در سه گروه دوستی مختلف، همه دارند در مورد خیانت به همسر حرف می زنند. 

- بچه ها به نظرتان یک بار با یک غریبه خوابیدن خیانت است؟ - به نظرتان بوسیدن کسی دیگر خیانت است؟ - به نظرتان عاشق کس دیگری شدن خیانت است؟ سکس چت خیانت حساب می شود؟ حالا که نگاه می کنم، می بینم انگار این لباس به تن خیلی ها جور نیست. وقتی با بسیاری از دوستانم در مورد روابط موازی و پنهانی گفتگو می کنم، چطور می توانم با تنها کسی که این موضوع به او مربوط است حرفی نزنم؟ و اصلا چرا باید حرفی نزنم؟ از چه باید بترسم؟ یاد دوران نوجوانی می افتم و بحث هایی که بین بچه های مدرسه در مورد بکارت داغ بود. چند سال بعد از آن که به عقب نگاه می کردم حیران بودم از آن همه ترس برای زیستن یک تجربه. ترس از عقوبت، ترس از تنبیه، ترس از بی آبرویی، ترس از طرد شدن. حرف های دوستانم در مورد تعاریف خیانت، آلوده به همان ترس است، ترس از یک ناشناخته جذاب. همانطور که آن گفتگوها در مورد بکارت، به اولین تجربه سکسمان هیچ کمکی نکرد، گفتگو در مورد خیانت هم با هر کسی به جز آنکه با ما در رابطه است کمکی به آدم نمی کند. 

نمی دانم بشر در محرومیت به دنبال چه فضیلتی می گردد که اینقدر دلش می خواهد همه جا خط بکشد و بعد پنهانی از آن خطوط رد شود. گفتگوها و مطالعات ما در مورد رابطه باز ادامه دارد و هنوز به هیچ نتیجه ای  نرسیده ایم. اما از آن شب یلدایی که ترس های کهنه را دور ریختم و خسته و شکسته روبرویش نشستم و با او حرف زدم، مطمئن شدم که ما انتخابِ درستِ یکدیگریم.

.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

خيلي وقته ميخونمت خيلي… من دقيقا داخل يه رابطه موازي كنار ازدواجم هستم و نميتونم بهت بگم چقدر خوشحالم از حضورش. هزار بار فكر كردم اگه به همسرم بگم چي ميشه چي ميگه ولي واقعيتش اينه كه نميگم و اين تجربه ناب لعنتي رو تا ته ميرم. البته كه داخل ايران نيستم و اون هم ايراني نيست. بار اول كه بهم گفت اين رابطه ازدواجش رو سيو كرده بهش خنديدم. ما هر دو متاهليم. ولي الان دارن ميبينم من چقدر خوشحال ترم. گير نميدم. غمگين نميشم. هرجور بسنجي ته اش اينه كه اين كار درست نيست ولي توي ازدواج انگار نتيجه ها برعكسه. نميخوام كسي رو تشويق كنم ولي زندگي مگه چقدره؟ چرا دلهره پيدا كردن اتاق هتلي رو كه بوك كرده تجربه نكنم؟ وقتي در ميزنم و وارد اتاق تاريك ميشم و خودمو فراموش ميكنم. يه جوريه اين رابطه كه نميتونم توصيف كنم. نميتونم واقعا. و كنارش نميذارم.