چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۶

تا کس نگوید بعد ازین، من دیگرم تو دیگری*

مدتیه احساس رشد کردن جدیدی رو تجربه می‌کنم که توصیفش  خیلی سخته. حس می‌کنم دارم همه دنیا رو فتح می‌کنم با تکه‌هایی که در گذشته از خودم در آدما بجا گذاشتم. انگار تخم خودمو کاشته بودم توی دلشون و این همه سال نه با اونها، که با خودم معاشرت می‌کردم. نه زندگی اونا، بلکه زندگی تکه‌های خودمو دنبال می‌کردم. هر روز دارم مثل یه پیچک که به درخت زندگی دوستام پیچیدم، باهاشون میرم بالاتر و همراهشون حس‌های تازه تجربه می‌کنم.
درخت خودم هم ازین پیچک‌ها زیاد داره. چندتاشون پارسال همراه من خیره به مرگ نگاه کردن رو تجربه کردن، چند نفرشون تو همه این سال‌ها همراهم دل بستند، همراهم دل بریدن، همراهم زندگی کردن. مگه زندگی در تجربه کردن حس‌های مختلف تعریف نمی‌شه؟ پس اونا هم دارن همراه من زندگی می‌کنند و من همراه اونها. اینه اون حس جدیدی که دارم. حس می‌کنم تکثیر شدم و همزمان دارم چندتا موقعیتو تجربه می‌کنم. مرزی که بین زندگی خودم و زندگی اونا داشتم هر روز کمرنگ تر می‌شه. چون اون تکه‌ها دارند هرروز بزرگ و قوی تر می‌شن. 
.
*امیرخسرو دهلوی
.

هیچ نظری موجود نیست: