ذات نامروت زمان هرروز یه حسرت تازه برامون به بار میاره.حسرت برای حرفهایی که زدیم، برای حرفهایی که نزدیم. برای جاهایی که بودیم، برای جاهایی که نبودیم. برای اشکهایی که ریختیم، شعرهایی که گفتیم، برای بغضهایی که قورت دادیم، شعرهایی که نگفتیم.. حسرت.
بزرگترین ترس و درعین حال قویترین موتور انگیزه زندگیم همیشه حسرت بوده. بخاطر فرار از حسرت توی دهن شیر هم رفتم. همه تصمیمهای سخت زندگیم رو بر همین اساس گرفتم و خودم رو مثل اسب ارابه زیر بار تصمیمم کشیدم که فردا روز حسرت رها کردنش روی دلم نمونه. حالا تصمیمه گاهی موندن بوده، گاهی رفتن بوده، گاهی برداشتن یه بار بوده، گاهی نگه داشتن یه راز بوده. منشا همه ماجراجوییهای زندگیم ترس از حسرت بوده. شاید برای همین ازشون لذت نمیبرم. با ذاتم سازگار نیستند. مضطرب و نگرانم میکنند. مرزهای تواناییهام رو اینقدر کش میارند که تاروپودم به یک مو وصل میشند. اما در لایه زیری همه این اضطرابها امید رهایی از حسرت میدرخشه. من به اون امید دلخوشم. من به دنبال اون آرامش، اون آرزوی محال خودمو بارها به آب و آتش زدم. و به گمونم باز هم بزنم. چون راه دیگهای برای زندگی بلد نیستم.
اما حقیقت روشنی که هرروز بهم دهنکجی میکنه اینه که نمیشه از حسرت اجتناب کرد. میشه کمترش کرد. میشه سعی کرد باهاش وارد معامله شد. با منطق جلوش درومد و زمان محدود و انتخابهای محدودترو براش شمرد. میشه زهرش رو کم کرد. اما نمیشه پاکش کرد. هست. حسرت با ما هست و با ما بزرگ میشه. باید یه جوری باهاش آشتی کنم. نمیدونم چجوری. هنوز نمیدونم.
.
*قیصر امینپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر