پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۳

مشغله- دو

یک.
از نظر کاری حالم خیلی بهتر است. به خودم نزدیک ترم. انگار از یک پوسته ای خارج شده باشم. یک حائلی انگار دور خودم داشتم که مرا از بقیه جدا میکرد. نمیگذاشت دیده شوم، شنیده شوم، دست و پایم را میبست. یادم هست در یکی از سفرهایم به عربستان روبنده خریده بودم. یکروز همانجا روبنده را زدم و رفتم در خیابان. خیلی احساس عجیبی بود. کسی تو را نمیدید. یعنی میدانست که یک موجودی الان اینجاست، اما نمیدانست دارد میخندد یا گریه میکند. لبخند میزند یا اخم دارد. آدامس میجود یا نه. اصلن چه چهره ای دارد. چه سلیقه ای دارد. میدانید؟ انگار آنجایی اما نیستی. 
ماههای اول کارم انگار با روبنده زندگی میکردم. نمیگذاشت دیده شوم. به رسمیت شناخته شوم. نمیتوانستم خودم باشم. چرایش را نمیدانم واقعن. اما حالا خیلی بهترم. مدیرم هم یک قدم ازم فاصله گرفته که خیلی حالم را بهتر میکند. 
دو.
گفته بودم کارم خیلی روی هواست؟ که ای تا ضدش جدید است و کلن اولین بار است در شرکت انجام میشود. هنوز هم البته در هواست اما یک نخی بهش وصل کردم که سرش دستم است. شما تصور کن اطرافم همه دارند در مسیرهای از قبل مشخص شده ماشین کنترلی میرانند، من اما از نخ یک بادبادک آویزانم. حتی نمیدانم موقعیت فعلی اش کجاست چه برسد به اینکه بتوانم در مسیرهای مشخص حرکتش دهم. بعد هرازچندگاهی یکی ازین ماشین کنترلی ران ها به طعنه میگوید موفق باشی و هرهر میخندد. یک روزهایی بادبادک بازی خیلی هم لذت دارد. اما طوفان که باشد و هر آن فکر کنی نخش پاره میشود و میرود جایی که دستت بهش نمیرسد، استرس را با گوشت و پوست و استخوانت حس میکنی. 
سه.
گفته بودم که تصمیم ندارم بیشتر از دوسال سر اینکار بمانم. ازین دو سال هم یک سال و نیمش مانده فقط. اما تحمل همین یک سال و نیم هم برایم انگار غیرممکن است. چرا؟ چون ایده ی کسب و کار خودم دارد مثل خوره روح و روانم را میخورد. هرچه زمان بیشتر میگذرد مطمئن تر میشوم که میتوانمش و بیشتر و بیشتر میخواهمش. خلاصه مطمئنم یک روز می آیم اینجا مینویسم استعفا دادم. از طرفی هم مطئنم قبل ازینکه بادبادک را بکشم زمین استعفا نخواهم داد. نمیخواهم بعدتر که به این سالها و کار امروزم نگاه میکنم احساس کنم شکست خورده ام. به عبارت دیگر نمیخواهم روزی که میآیم بیرون اعتماد به نفسم از روزی که استخدام شدم کمتر باشد. 
.

۲ نظر:

عتیق گفت...

کسب و کار خودم...
چقدر این کلمه الان برای من مفهوم داره.
گرچه اون کسب و کاری که من می خوام راه بندازم اصلا ربطی به رشته ای که خوندم نداره. یعنی در واقع باید از همه چیزهایی که قبلا بودم به خاطرش استعفا بدم. ولی... مهم اینه که مال خود آدم باشه.

نمی دونم چرا اینها رو نوشتم ولی فکر کردم شاید بتونیم در مورد کار با هم همفکری کنیم. کاری که من می خوام انجام بدم توی حوزه کسب و کار احتماعی و میکروفایننسه. نمی دونم مال شما توی چه حوزه ایه. ولی اگه فکر کردین که می تونیم به هم کمک کنیم خوشحال میشم که جدی تر و خارج از وبلاگ باهاتون ارتباط داشته باشم.

R A N A گفت...

سلام.
ایده من زیاد ربطی به اینایی که گفتی نداره. اما اگر دوست داری میتونی اینجا ایمیل بزنی صحبت کنیم
Shineez.sun[at]gmail[dot]com