تازگی ها یکطور دیگر در آینه نگاه میکنم. قبلترها جلوی آینه که می ایستادم، دنبال یک چیزی میگشتم . نگاهم بین چشم ها و پلک ها و لب ها و گونه ها و تاب موها سرگردان بود. انگار تلاش میکردم زن کاملی که نبودم را در تصویر مقابلم پیدا کنم. هربار از جلوی آینه که می آمدم کنار حس میکردم نیست آن چیزی که باید باشد. انگار یک زن زیبا و کامل درونم داشتم که در تصویر بیرونی تبلور نمیکرد. شاید گهگداری گوشه چشمی نشان میداد، اما من آن زن کامل نبودم.
مدتی ست اما خیلی با خودم احساس یکپارچگی میکنم. انگار بالاخره از درون خودم متولد شدم. زنی که در آینه میبینم، خودمم. زن کامل و زیبایی که نفهمیدم کی از درونم آمد بیرون و چطور اینقدر با من یکی شد.
.
۱ نظر:
اینجوری نگاه کردن در آینه خیلی جرات میخواد... چه ضعیف چه قوی، هر چه که قرار باشد ببینی
ارسال یک نظر